شنبه، دی ۱۴، ۱۳۹۸

آفرینش ۳


Image result for creation gore vidal

آفرینش ۱
آفرینش ۲
هم اکنون پریکل و قبیله ای از هنرمندان و ساختمان سازان او معبدی برای پیشکش کردن به الهه آتِنا بربلندای آکروپولیس می سازند. یک ساختمان بزرگ مرتبه که قرار است جانشین معبد زهواردررفته ای که ارتش ایرانیان سی و چهارسال پیش به آتش کشید و ویران ساخت بشود.  حقیقتی تاریخی که هرودوت تلاش می کند از آن یاد نکند. 
 توسیداد با کنایه گستاخانه ای پرسید: « آقای سفیر، یعنی می گویید که گزارشی که شنیدیم حقیقت ندارد؟» 

به جرات می توانم بگویم او مست بود. اگرچه ما ایرانیان ، به سبب استفاده مذهبی ما از «هوما» ، اغلب متهم به مشروب خواری زیاد میشویم، من هرگز یک ایرانی را ندیده ام که به مستی برخی از آتِنیان باشد، از حق نمیشود گذشت، باید گفت، هیچ یک از آتِنیان به مستی یک اسپارتان نمیشود.
دوست قدیمی من شاه دیماراتِ اسپارتایی می گفت که اسپارتان ها هیچگاه می را بدون آب نمی نوشیدند، تا آنکه مدت کوتاهی پس از آن که داریوش به سرزمین سایتیه لشگر کشید و ان را ویران کرد، یکی از قبیله های شمالی آن سرزمین عده ای سفیر به سرزمین اسپارتا فرستاد،
به گفته دیمارات سایتیان به اسپارتانها آموختند که شراب را بدون آب بنوشند هرچند من به درستی این داستان باور ندارم.

با صدایی پیر، صدایی که در یونان اغلب شنیده می شود، گفتم: جوان عزیز من، آنچه که شنیده ایم، تنها یک نسخه از رویدادهایی است که پیش از این که تو به دنیا بیایی و گمان کنم، پیش از انکه آن تاریخدان به دنیا بیاید رخ داده است.
هنوز بسیاری از ما که روزی که ایرانیان به ماراتون آمدند را به خاطر دارند، برجای مانده اند.

آن صدای پیر اغلب در یونان شنیده میشود، زمانی که شماری از غریبه های سن و سال دار، همدیگر را دیدار می کنند، و می پرسند، تو زمانی که خشایار به ماراتون آمد کجا بودی و چه می کردی، سپس دروغگویی انها به همدیگر آغاز میشود.

من گفتم، بله ، کسانی هستند که هنوز روزهای کهن را به یاد دارند. من، خود یکی از آنان هستم. در حقیقت، شاه بزرگ خشایار شاه، اگر امروز زنده بود، ۷۵ سال داشت. زمانی که تاج بر سر گذاشت در سن سی و چهار سالگی در اوج زندگی خود بود.
در حالیکه این تاریخدان شما، تازه به ما گفته که خشایار یک پسر بچه عجول بود زمانی که جانشین داریوش شد.

توسیداد آغاز به سخن کرد: «یک اشتباه جزیی، اما کل کار از نوع کارهایی است که میتواند در شوشه، به اندازه نمایشنامه اَشیلِ به نام «ایرانیان» شادی آفرین باشد. این نمایشنامه را من خود برای شاهِ بزرگ ترجمان کردم، و او زرنگی یونانی نویسنده را شادکننده یافت.»

البته هیچکدام این حرفها درست نبود، خشایار به خشم می آمد اگر می فهمید که تا چه حد او و مادرش بد نشان داده شده اند تا یک مشت لات آتِنی سرگرم شوند.
تصمیم و سیاست من از ابتدا این بوده که وقتی این وحشی ها به من توهین میکنند، از خود ناآرامی نشان ندهم. خوشبختانه از بدترین توهین های آنها برکنار مانده ام. آنها را برای همدیگر نگه می دارند. دنیای بیرون از آتن خوش بخت است که این یونانیان با همدیگر بسیار بیشتر از با برون مرزی یان خود دشمنی دارند. 
بگذار یک نمونه کامل را یاد کنم: زمانی که اَشیل که روزی یک داستان نویس ستایش برانگیز به شمار می آمد، یک پاداش یا جایزه را به سوفوکل که اکنون از او به ستایش یاد می شود، باخت، چنان به خشم آمد، که آتِن را به سوی سیسیلی ترک گفت. او در آنجا به پایان خشنود کننده زندگی خود رسید. یک عقاب که در جستجوی مکانی سخت برای شکستن لاکِ لاکپشتی که شکار کرده بود، می گشت، سرِ کچل این نویسنده داستان «ایرانیان» را به جای یک تکه سنگ به اشتباه گرفت و لاک پشت را با دقتی مرگبار بر سر او انداخت.

توسیداد، می خواست ادامه بدهد، و یکی از زشت ترین صحنه ها را به وجود بیاورد که، دموکریتِ جوان، مرا به جلو انداخت و فریاد برآورد، برای فرستاده شاهِ بزرگ راه باز کنید ! و راه باز شد.
آفرینش ۴

هیچ نظری موجود نیست:

درباره من

Read my notes here, you'll know all you need to know.