سه‌شنبه، مهر ۱۸، ۱۳۹۱

وقتی آنجا بودم


وقتی آنجا بودم


وقتی آنجا بودم
جزیی از هوا بودم
پاره ای از زمین
ریشه هایم ژرفا داشت در سینه کوه
وقتی آنجا بودم پیوسته بودم با همه كس
با همه كس با همه چیز
با درها و دیوارها
با درختهای بلند و کوه های سترگ
زمین معنای قشنگی داشت و من
معنا داشتم
وقتی آنجا بودم
فکر میکردم
پرنده ای هستم
زندانی قفسی بزرگ
پرپر میزدم
به امید گریزی
ماهی بودم که داشت غرق میشد
وقتی آنجا بودم
 قطره بودم
در کنار قطره های دیگر
همه رودی بودیم
که به ناکجا میرفت
داستان مسخره ای است مگر نه؟
حالا آنجا نیستم
قفسی نیست
دیواری نیست
و من آویزان هیچ جایی نیستم
و به جای نمی پیوندم
و نمیدانم چه می خواهند
گربکان ولگرد
من تا اینجا نیامده بودم
سنجاب ندیده بودم
و نه کرم شبتاب
و نه آبشار
و نه لختی حقیقت
یا که طعم تلخ واقعیت
و نمیدانستم بوسه چیست
و نمیدانستم
گاهی اما
شیر شیر نیست
پنیر پنیر نیست
من تا اینجا نیامده بودم
جهانی داشتم
ساده ساده
چشمهایم پشت شیشه
انتظار میکشید
وقتی در آسمانکم باران می بارید
برادرم میگفت
برف پاکن های عینکت کو؟
برادرم پیر شد
و من بزرگ شدم
عینکم را سالهاست دور انداخته ام
و چشمهایم می بینند
و حالا وقتی باران می آید
کسی نیست بگوید
داداش برف پاکن های عینکت کو
حالا اینجا هستم
حالا
پشت سر دیواری است
که همه روزهایم در آن نقش انداخته
روبرو راه دراز
و کنارم
نه حتی یک گربه ولگرد
-----------------------
 اينجا هستم
و همه دوروبرم از عشق لبريز شده
من چه كاري كردم
كه سزاوار اين همه لبخند گشته ام
كه سزاوار اين همه دوستي
اين همه مهر
اين همه آساني
اين همه دستهاي پر از زمزمه هاي شگفت و شگفتي آور
من نه كشفي كردم
و نه هرگز به نوك كوهي رسيدم
و نه از راز پريدن يك شب پره پرده برانداخته ام
و نه با دست محبت يك دل سير
به رقص آمده ام
 من براي همه تان يك كار كردم يك كار
و آن بودن بود
و شماها همه يك لحظه خود را به من اهدا كرديد
و دو چشم من از لحظه هاي تو و ما پر شده است
كمرم زير بار سپاس از همه خوبي ها
خم شده است
و من در حسرت دانستن يك نكته مي سوزم
كه چگونه باز به زندگي برگردم


هیچ نظری موجود نیست:

درباره من

Read my notes here, you'll know all you need to know.