پنجشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۹۱

چرا رفتن به تخت جمشید کار خوبی نیست


رفتن به تخت جمشید کار خوبی نیست ، چون اگر به تخت جمشید بروید می فهمید که جمشید و تختش یک رویا نبوده ، می فهمید که روزگاری توان مدیریت و سالاری در تو ایرانی چنان بود که زبردست ترین سنگ تراشان و سخت کوش ترین کارگران برای نیاکان تو کار می کردند و اگر ببینی آن شکوه را و آن منظره را با خود می گویی پس چرا حالا به این خواری راضی ام ؟

اگر رفتید و دیدید بعد شاید از خود بپرسید راستی اینها که با چنین دقتی سنگ ها را می تراشیدند با چه زبانی با هم گفتگو می کردند ؟ هندسه اقلیدسی را که اقلیدس آن هنوز از مادر نزاده بود از کجا می دانسته اند ؟ در چه کتابهایی و در چه کارگاه هایی این ها را به هم یاد می داده اند ؟ آن وقت می فهمی که زبانت ناتوان است نه به این دلیل که «جهان سومی» است بلکه به این خاطر که توانایی های آن را به فراموشی سپرده ای

اگر رفتید و دیدید آن سنگتراشی ها و آن شکل ها ممکن است باد به غبغبت بیافتد . ممکن است از خودت بپرسی چرا اینگونه شد ؟
ممکن است از دیگران بپرسی چرا ما اینگونه نیستیم ؟

اگر رفتی و دیدی دیگر سر خم نمی کنی ، شاید دیگر برای یک لقمه نان بخور و نمیر زیستن قانعت نکند ، دیگر شاید به بردگی و بندگی تن در ندهی شاید بخواهی آقایی و سروری کنی 

اگر رفتی و دیدی شاید به تاریخ هم علاقه مند شدی  ، و دروغ هایی که صدها سال به تو گفته اند را دیگر باور نکنی ، آن وقت دیگر نخواهی پذیرفت که همه چیز از غرب و همه چیز از یونان آمده و می آید و خواهد آمد ، دیگر افسانه ای را بنام تمدن شکوهمند اسلامی باور نخواهی کرد ، 

اگر رفتی و دیدی که سرباز انگلیسی نام خودش را روی تندیس دوهزار و پانصد ساله تو حک کرده تا ژرفای رشک خودش را نشان دهد ، شاید با خودت عهد کردی که از پا ننشینی تا کشورت به جایگاه شایسته خودش دست یابد و بیگانگان را براند و داد و پاکی و راستی را دوباره برپا کند و به دیگران شهرآیینی را بیاموزد
  شاید

هیچ نظری موجود نیست:

درباره من

Read my notes here, you'll know all you need to know.