سه‌شنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۹۴

سماق بمکید

مملکت هزار درد بی درمان دارد و دلاوری می خواهد که سینه سپر کند و رویین تن باشد و  از دسترس هوچیگران و سربازان گمنام و نام آور دور باشد و به دردهای مردم نزدیک. ریش انبوه داشته باشد، و قامت بلند و صدایی خفن و هم آن چیزی که در فرنگ به آن Charisma می گویند. ید بیضا و عصای موسا و فوت مسیحا و هوش ابن سینا می خواهد و باید که  کوروش وار و داریوش وار گام بردارد،
فر ایزدی و فیض روح القدسی و امداد غیبی و لطف الهی همراه او باشد از دروغ و ریا و دزدی و بیگانه دوستی پاک باشد و به او انگ خیانت نتوان زد.
خلاصه، کار هر بز نیست خرمن کوفتن، القصه آن دوستان که به کلید زنگار زده نگاه کردند و برگه رای در صندوق پلاستیکی ریختند حالا چاره ای ندارند جز این که هم قسم حضرت عباس را باور کنند و هم دم خروس.



فعلن سماق بمکید تا نوبتتان برسد. یک روزی می آید آن مردی یا بانویی که همه ایرانیان باز بتوانند به او «اعتماد» کنند، کسی که
هر چند رویش در ماه دیده نمی شود ولی روی ماهش را می شود دید، کسی که دستگیر شدنی نیست، گلوله ای نیست و ساخته نشده که بتواند صدایش را خاموش کند نیازی به یار و همیار و منشی و کارچاق کن و جاده صاف کن و رسانه ندارد.
بی بزک چهره اش نورانی است.

بعضی که ضریب هوشیشان بالاتر از خوانده هایشان قرار گرفته، می گویند به رهبر و راهبر و قهرمان و کهرمان و این چرت و پرت ها  نیازی نداریم، خودمان خودجوش می جوشیم و می آییم بالا، نفرین به کسی که انکار کند توانایی شما را ! من که باشم که جز این بگویم ! ولی بازده سی و پنج سال گذشته تان  چنگی به دل نمی زند و کارنامه چندان درخشانی نیست.
تا بلند می شوید می کوبند بر سرتان و می اندازنتان گوشه هلفدونی و چون کسی از بالا و چون آتشی زیر این دیگ نیست، جوششتان سرد می شود و می رود پی کارش.

فردا که بهار آید صد لاله به بار آید.  

۱ نظر:

me گفت...

خیلی‌ خوشحالم که شما همچنان خوشبین هستید. این روزها وقتی‌ اسم ایران میاید من فقط گریه می‌کنم. ایران مثل عزیزی است که از دست رفته است و من هر موقع شعری راجع به وطن میشوم نمیتوانام داغ دلم را برای سرزمین محبوبم پنهان کنم. ایرانی‌ سرگردان این اسم من است

درباره من

Read my notes here, you'll know all you need to know.