دوشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۹۹

چرا ؟

 جمعه ۹ خرداد ۱۳۷۶ هواپیمای من از زوریخ به امریکا رسید و به زمین نشست و دوران کوچ من از سرزمین پدری آغاز شد.

 در این بیست و سه سال بارها از خودم پرسشهای سختی پرسیدم و خودم را به چالش کشیده ام.

 از وقتی که احترام و آزرم آمریکاییها را به کشور و پرچم و «ارزشهای» خود را دیدم،

 از وقتی که تلاش خستگی ناپذیر انها را در اول بودن صدر نشین بودن، دیدم،

 از وقتی که سیاهان آمریکا را دیدم که با تمام سختی هایی که بر آنها میرود، با چنگ و دندان از امریکایی بودن خود دفاع میکنند. 

 از وقتی که دیده ام از یک یک واژه های زبان شان و نحوه درست خوانش آنها دفاع میکنند،

 از وقتی که دیده ام که چطور برای چهار سال، ده سال، سی سال، پنجاه سال و صد سال دیگرشان اندیشه میکنند و برنامه می ریزند. 

و از وقتی که دریافتم این سرزمین، سرزمین ابا و اجدادی شان نیست تنها کمتر از سیصد سال پیش به اینجا آمدند، و با حرص و ولع باورنکردنی ، وجب به وجب این سرزمین را از دست مالکان اصلی اش بیرون آوردند یا خریدند ... 

 ما مردمی بودیم که هزاران سال پیش، به سرزمین ایران آمدیم، 

و پدران ما با تلاش و زجر بسیار ایران را به نقشه جهان افزودند. 

 ما فراموش کننده ها، و فراموش شده های تاریخ ! 

 از گذشته گریزان، در اکنون گرفتار و از آینده ناامید. ما را چه میشود ؟ 

 چرا فراموش کرده ایم که که هستیم ؟ چرا فراموش کرده ایم که ایران چیست ؟ 

 چرا از یاد برده ایم که چه خون هایی برای بودنِِ ایران و برای ایرانی بودن ریخته شده ؟

 چرا تا این اندازه ایران برای ما بی ارزش شده ؟ زبان پارسیک بی ارزش شده ؟ 

گذشته ایران ، آینده ایران بی اهمیت شده، بی ارزش شده ؟ 

 همه از خود بیگانه، همه از خود گریزان، ما را چه شده است ؟ 

 چرا تیشه به ریشه ایران می زنیم ؟ چرا تیشه به ریشه خودمان می زنیم ؟ 

چرا سیاستمدارِ ما سیاست ندارد، اندیشمند ما به ایران نمی اندیشد ؟ جوان ما در اندیشه ترک ایران می افتد ؟

 چرا سر شاه و شیخ به جان هم می افتیم ؟ 

 سال ها پیش در پارک نیاوران یک نفر روی دیوار نوشته بود :

 من در این سن جوانی ز جهان سیر شدم 

صورتم گرچه جوان است ولی پیر شدم 

 چرا ؟

۱ نظر:

حسن گفت...

درود
تو بنویس کسی هست ک بخواند
سپاس از شما

درباره من

Read my notes here, you'll know all you need to know.