آیا حاکمیت مردم بر مردم مشکل گشای تمامی مشکلات است ؟ مثال هایی که در آن ها مردم سالاری مشکلی از کسی حل نکرده بسیار است (هند، پاکستان، مکزیک ... ) ، نمونه هایی هم هست که با وجود دیکتاتوری کشور به پیشرفت اقتصادی بزرگ رسیده است (کره جنوبی ، چین ، ژاپن پیش از جنگ جهانی دوم... ) شکی نیست که در بعضی شرایط مردم سالاری یک تکه از حل معما هست ولی آشکار هست که نه عامل ریشه ای هست و نه سرنوشت ساز. در شرایطی دیگر البته تمام کشورهای اروپایی و آمریکا پیشرفت اقتصادی خودرا وامدار پیشرفت سیاسی خود می دانند. براستی حقیقت چیست؟ آیا پیشرفت سیاسی موجب پیشرفت اقتصادی شده ؟ یا اینکه پیشرفت اقتصادی از راه های دیگر بدست آمده و پیشرفت سیاسی از دنبال آن پیدا شده؟
پیشرفت اقتصادی زمانی حاصل می شود که مردم یک کشور بتوانند نیازهای اقتصادی خود را برآورده کند و این نیازمند برنامه ریزی درست و مدیریت هوشمندانه و خردمندانه افراد، ذخیره ها و سرچشمه هاست. تصور کنید مردم یک کشور همه بر سر گزینش یک فرد یا یک گروه به توافق برسند و سکان ناوبری کشور خود را به او یا به آنها دهند. تصور کنید که مردم آن کشور در گزینش شایسته ترین افراد دچار اشتباه بزرگی شوند و افراد برگزیده از بدترین و ناشایست ترین افراد باشند. آیا تنها به این دلیل که مردم آن ها را برگزیده اند، وضع اقتصادی کشور به بهبودی و رشد خواهد رسید؟
حتا بنیانگذاران آمریکا هم در نوشته های خود، یاد کرده اند ، که برای آنکه مردم سالاری ، به پیشرفت و بهبود کشور برسد، وجود مردمی آموزش یافته ضروری است.
اگر دانش بسنده و کافی در یک کشور نیست، چنانچه مردم آن کشور به این نقص پی ببرند، و از میان آن ها یا از جای دیگر کسی پیدا شود که بدون چشمداشتِ تسلط و بهره جویی از ضعف آن مردم ، مدتی کشور را مدیریت کند، تا سطح دانش های عمومی بالا رود، شاید یک حکومت بدون مردم سالاری ولی با داشتن امکان گذار به مردم سالاری ، بهترین گزینه باشد.
بدبختانه یافتن کسانی که قدرت بدون حد و مرز یک فرمانروا را برای سود خود و خانواده خود به کار نگیریند و به آبادانی کشور همت گذارند بسیار دشوار است ولی در جاهایی که این مهم به واقعیت پیوسته (بیشتر کشورهای آسیای جنوب خاوری) پیامدهای معجزه آسایی داشته است.
یکی از مشکلات در این امر این هست که تا زمانی که تلاشی به موفقیت نرسیده ، بسیار دشوار هست که پیش بینی کنیم که آیا راهی که کشور در آن راه قرار دارد راه درستی است یا نه. در این زمان هست که هر کسی و هر گروهی ، نظر خودش را ابراز خواهد داشت و عرصه بر کارگذاران در صحنه تنگ خواهد شد. مهم تر این که هر نوع تلاشی از این نوع سالها طول خواهد کشید تا اثر خود را بگذارد و درازای زمان می تواند به شکست تعبیر شود و مردم را وادارد ، راه را نیمه رفته رها کنند.
مشکل دیگر این هست که توسعه اقتصادی می تواند پیامدهای منفی چون ، اختلاف طبقاتی و آلودگی محیط زیست و در بعضی موارد ، بالا رفتن بدهکاری ملی یک کشور هم بشود. آیا مردم یک کشور نمونه حاظر هستند ، توسعه اقتصادی را با این پیامدهای منفی دنبال کنند؟ یا به محض این که این پدیده ها آشکار شد، موج ناآرامی کشور را فراخواهد گرفت؟
این ها همه عواملی هستند که باید در نظر گرفته شوند، هدف از نوشتن این مقاله تنها این هست که خاطرنشان کنیم ، مردم سالاری نه شرط لازم برای توسعه اقتصادی است و نه شرط کافی و عوامل بیشمار دیگر نیز باید در نظر گرفته شود.
پیشرفت اقتصادی زمانی حاصل می شود که مردم یک کشور بتوانند نیازهای اقتصادی خود را برآورده کند و این نیازمند برنامه ریزی درست و مدیریت هوشمندانه و خردمندانه افراد، ذخیره ها و سرچشمه هاست. تصور کنید مردم یک کشور همه بر سر گزینش یک فرد یا یک گروه به توافق برسند و سکان ناوبری کشور خود را به او یا به آنها دهند. تصور کنید که مردم آن کشور در گزینش شایسته ترین افراد دچار اشتباه بزرگی شوند و افراد برگزیده از بدترین و ناشایست ترین افراد باشند. آیا تنها به این دلیل که مردم آن ها را برگزیده اند، وضع اقتصادی کشور به بهبودی و رشد خواهد رسید؟
حتا بنیانگذاران آمریکا هم در نوشته های خود، یاد کرده اند ، که برای آنکه مردم سالاری ، به پیشرفت و بهبود کشور برسد، وجود مردمی آموزش یافته ضروری است.
اگر دانش بسنده و کافی در یک کشور نیست، چنانچه مردم آن کشور به این نقص پی ببرند، و از میان آن ها یا از جای دیگر کسی پیدا شود که بدون چشمداشتِ تسلط و بهره جویی از ضعف آن مردم ، مدتی کشور را مدیریت کند، تا سطح دانش های عمومی بالا رود، شاید یک حکومت بدون مردم سالاری ولی با داشتن امکان گذار به مردم سالاری ، بهترین گزینه باشد.
بدبختانه یافتن کسانی که قدرت بدون حد و مرز یک فرمانروا را برای سود خود و خانواده خود به کار نگیریند و به آبادانی کشور همت گذارند بسیار دشوار است ولی در جاهایی که این مهم به واقعیت پیوسته (بیشتر کشورهای آسیای جنوب خاوری) پیامدهای معجزه آسایی داشته است.
یکی از مشکلات در این امر این هست که تا زمانی که تلاشی به موفقیت نرسیده ، بسیار دشوار هست که پیش بینی کنیم که آیا راهی که کشور در آن راه قرار دارد راه درستی است یا نه. در این زمان هست که هر کسی و هر گروهی ، نظر خودش را ابراز خواهد داشت و عرصه بر کارگذاران در صحنه تنگ خواهد شد. مهم تر این که هر نوع تلاشی از این نوع سالها طول خواهد کشید تا اثر خود را بگذارد و درازای زمان می تواند به شکست تعبیر شود و مردم را وادارد ، راه را نیمه رفته رها کنند.
مشکل دیگر این هست که توسعه اقتصادی می تواند پیامدهای منفی چون ، اختلاف طبقاتی و آلودگی محیط زیست و در بعضی موارد ، بالا رفتن بدهکاری ملی یک کشور هم بشود. آیا مردم یک کشور نمونه حاظر هستند ، توسعه اقتصادی را با این پیامدهای منفی دنبال کنند؟ یا به محض این که این پدیده ها آشکار شد، موج ناآرامی کشور را فراخواهد گرفت؟
این ها همه عواملی هستند که باید در نظر گرفته شوند، هدف از نوشتن این مقاله تنها این هست که خاطرنشان کنیم ، مردم سالاری نه شرط لازم برای توسعه اقتصادی است و نه شرط کافی و عوامل بیشمار دیگر نیز باید در نظر گرفته شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر