دانش در ایران باستان و
تاثیر آن بر جهان
استاد پرویز شهریاری
گاتهای زرتشت در تمام طول تاریخ ایران تا بامروز بر تمام دانش کشورمان سایه افکنده. آنچه که در گاتاها دیده می شود
«فلسفه زندگی» است. جمله ای از گاتاها چنین می گوید آنجا که شناخت باشد از دورویی و تزویر خبری نیست
بسیارز از دانشمندان هستند موقعی که صحبت می کنند می گویند آیا قبل از اسلام فارابی داشته ایم، ابن سینا داشته ایم
و اگر داشته ایم کتابهای آنها چه شده، یکی از این فرزانگان در ره آورد نوشته ای دارد و باین نکته اشاره میکند او پرفسور
فضل الله رضا است که می گوید «نمی بینیم اقلیدس داشته باشیم یا نمونه ایرانی اپولینوس که توانست هندسه را بجایی
برساند کیست؟ او حتا شک کرده که در ایران علم و دانش وجود داشته باشد. برای اینکه واقعا پی ببریم که در ایران علم چگونه بوده است من بطور گذرا از تاریخ ایران که در این باره بازمانده نام می برم تا روشن شود که پیش از اسلام هم چه دانش گسترده ای داشته ایم و دانشمندان ما چه کسانی بوده اند.
یکی از افتخارات ما ایرانیان این است، از زمانی که تاریخ را می شناسیم نیاکان ما با سال و ماه خورشیدی کار می کردند.
اگر ببینیم هنوز کسانی هستند که از سال و ماه قمری استفاده می کنند در حالیکه از زمانی که انسان پا به تمدن بلکه به کشاورزی هم گذاشته، ناچار بوده است سال و ماه خورشیدی را بشناسد، در ایران دقیق ترین سال و ماه خورشیدی مورد استفاده بوده است.
برای نمونه خیام به اعتراف خودش از منابع قدیمی تر استفاده کرده و گاهشماری جلالی را ساخته است او اسم نمی برد ، ولی این منابع قدیمی تر چیست؟ در قدیم تر زیج ها و جدول هایی بوده که هیچکدام دقیق نیست ولی آنچه که خیام تنظیم نموده آنچنان دقیق است که دویست سال پس از او که تقویم گریگوری پیدا شد از آن هم دقیق تراست. یعنی در گاهشماری جلالی هر ده هزار سال
دو روز در آن اشتباه رخ می دهد در حالیکه در تقویم گریگوری که الان مورد استفاده دنیاست و سال میلادی بر پایه آن ساخته شده ، در هر ده هزار سال سه روز اشتباه می شود. این گاهشماری جلالی با اعتراف خیام، بر پایه ای بوده که در زمان ساسانیان
زیج شهریار که در زمان ساسانیان ساخته شده از آن نشانی در دست نداریم تنها ابوریحان بیرونی در «آثار الباقیه» از آن یاد میکند و دو جمله از آن نقل می کند. پس زیج شهریار باید در اختیار ابوریحان بیرونی بوده باشد (زیج به معنی جدول است) ولی اکنون در اختیار ما نیست.
چرا اینها از میان رفته اند، دلیل آن روشن است. وقتیکه به ایران حمله شد، همراه بود با کشتار و قتل و غارت شهری نبود که دو یا سه بار تصرف نشده باشد، من برای نمونه از دو شهر نام می برم. یکی سیستان است. آنچه که در این باره می گویم منشای آن تاریخ سیستان است که متاسفانه مولف آن معلوم نیست ولی در حدود سال چهارصد هجری قمری نوشته شده است. وقتیکه خواستند
سیستان را بگیرند در جلوی دروازه شهر میدانی بود، در آن تپه ای از کشته ها روی هم گذاشته بودند، فرمانده فاتح روی تپه کشتگان ایستاد و گفت «فرمانروای شهر را بیاورید» پیرمردی را با لباس سفید آوردند پیرمرد پس از اینکه چهره او را با آن کشته ها می بیند، فریاد برآورده می گوید وای این همان اهریمن است. در همین کتاب تاریخ سیستان ذکر شده است، با اینکه همه جا را
غم و اندوه فراگرفته بود شخصی که از شهر می گذشته ندا سر داده بود با همه غم و اندوه چون نوروز است باید شادی کنید.
یکی دیگر از شهرهایی که نام می برم خوارزم است. قتیبه آنجا را فتح کرده بود روز سوم که خوارزم را گرفته بود. در جلوی دروزه شهر که میدان وسیعی بود برای مردم صحبت می کرد از جمله گفت از بین فاضلان خوارزم چهارهزار نفر بیاورند مردم فکر می کردند، مانند آنچه که چنگیز و تیمور بعدها کردند، می خواهد که آنها را تبعید کند، خوارزم مگر چقدر جمعیت داشت که او چهارهزار نفر از آنها را بخواهد، او دستور داد هزار نفر در سمت راست و هزار نیفر در سمت چپ و هزار نفر در پیش و هزار نفر در پشت سر او گردن بزنند و از ان زمان دستور داد از خوارزمیان هر کس به زبان فارسی صحبت کند زبان او را ببرندو دیگر خوارزمیان به فارسی صحبت نمی کردند و از اینجهت به آنها عجم می گفتند چون عجم به معنی گنگ است.
آنها چون از گفتگو بازماندند پس از چند سالی زبان خود را فراموش کردند و از زبان خوارزمی که گستره ای بزرگ داشت به جوز واژه هایی بجای نماند در صورتیکه زبان زنده ای بود که انبوهی مردم بدان سخن می گفتند و می نوشتند یکی از دلایل
از میان رفتن اسناد و نوشته ها این قتل ها و غارت ها بوده.
از نکته دیگر بگویم: طاهر ذوالیمین اسمش را همه شنیده اید و ایرانی بود و در روی کارآمدن عباسیان هم نقش جدی داشت.
پسر برادرش را به فرمانروایی کرمان فرستاد و دستور داد هر کسی خارج از اسلام بود همه باید جزیه بدهند. جزیه مالیاتی
بود که به فرد تعلق می گرفت. مثلا اگر در خانواده ای پنج نفر بودند هر پنج نفر باید این باج سرانه را بپردازند.
او دستور داد بجای جزیه در محلی که می آیند از کتابهای گذشتگان بیاورند، طبیعی است که در یک خانواده پدر و مادر وقتیکه
می بیند بچه هایش در خطر مرگ هستند و اگر چندین کتاب داشته باشند، اگر بخواهند کتابی را نگاه دارند ،کتابهای دینی
یعنی اوستا را نگاه میدارند و کتابهای ریاضی و فلسفه را می دهند تا جان بچه های خود را بخرند و نجات دهند. اینگونه
کتابهای علمی ما را از میان بردند. نمونه دیگر در کازرون که آن را محل تولد سلمان فارسی می دانند تازه مسلمانی حاکم
شهر شد در شهری که پیغمبر به سلمان گفته بود که شهر تو، امت تو همه در امان هستند. این تازه مسلمان که همه کاره
کازرون شده بود هر روز هزار نفر را که مسلمان نبودند گردن میزد مگر کازرون چقدر جمعیت داشت، علت دوم که موجب
از میان رفتن کتابها و اسناد شد این بود.
نشانه هایی از کتاب های باقی مانده بعد از قرن سوم در منطقه ای که کمی دور از تسلط عرب بود یعنی خراسان بزرگ می بینیم
پس از قرن سوم بود که ایرانی توانست خود را باز یابد. بیشتر دانشمندان و فیلسوفان در این زمان از خراسان بزرگ برخاستند
مانند ابوریحان بیرونی، ابن سینا، خیام، خواجه نصیرالدین طوسی، ابوالوفای بوزجانی و دیگران.
اابوالوفای بوزجانی از نام آوران دانش ریاضی است که در بوزجان خراسان پا به جهان گذاشت. بوزجان همان تربت جام
است که خود پارسال آن جا را دیدم که خرابه ای است و به جای ان شهر تربت جام ساخته شده است. مردمی فقیر و بی چیز
دور ازهر گونه سواد دارد. در آنجا که بودم فکر کردم چگونه ابوالوفای بوزجانی در ۱۱۰۰ سال پیش در اینجا پرورش یافته
و درس خوانده و از کجا یاد گرفته و پس از آنکه مشهور شد او را به بغداد فرا خواندند. وقتی که به شرح حال او مراجعه
کردم، معلوم شد که تمام آگاهیهای اولیه اش را نزد دایی و عمویش فرا گرفته. آیا آنچه را که دایی و عمویش به او یاد داده اند
از یونان بوده و ترجمه کرده اند؟ نه ، آنها از همان منابع ایرانی استفاده کرده اند. درست است که ایرانی مورد ستم و ظلم
قرار گرفت ولی فرهنگ خود را نسل به نسل نگاه داشت.
یکی دیگر از این دانشمندان ماهانی است. ماهان قریه ای بود در حاشیه کرمان که اکنون شهری است. حدود ۱۱۰۰ سال
چیش ماهانی در آنجا بدنیا آمد و در آنجا چیز یاد گرفت و پس از آنکه مشهور شد او را به بغداد فراخواندند و او به بغداد
رفت. یا فضل نیریزی که از نیریز فارس بود و من آنجا رفتم و سخنرانی داشتم او یکی از بزرگترین ها در ریاضی است
و پس از آنکه مشهور شد او را به بغداد خواستند و به بغداد بردند. اینها نشان می دهند که ایرانی ها فرهنگ را در مجموعه
خانواده خود تا مدتها نگاه داشتند و من معتقد هستم کسانی مثل ابوریحان و ابن سینا و دیگران کوشش کردند که اسلام
را با مجموعه فلسفه سازگار کنند و تمام تلاششان در این زمینه بود ولی محمد غزالی که آمد همه آنچه را که آنها
ساخته بودند ویران کرد. با اینکه حودش آدم فاضل و دانشمندی بود ولی در زمینه دینی بکلی ویران کرد. از جمله
توضیحاتی که او می دهد این است که خواندن ریاضی کار درستی نیست. البته استدلالش درست است او می گوید
کسی که ریاضی و فلسفه می خواند با آرا و عقایدی روبرو می شود که می بیند که همه آنها با استدلال و منطق همراه
است و خیال می کند که مبانی دینی هم همین جور است و چون آنجا منطق و استدلال نمی بیند کافر می شود بنابراین
فلسفه و ریاضی نباید خواند.
اکنون می پردازیم به کتابها و یا نشانه هایی که نشانگر دانش در ایران پیش از اسلام بوده یک مورخ و بهتر بگوییم یک
سیاح رومی که از سرداران سپاه رومیان نیز بوده در قرن هفتم پیش از میلاد از همدان که در آن زمان هگمتانه نامیده می شد
می گذرد. شاید برای این رفته بوده که اوضاع و احوال آنجا را ببیند و شاید هم برای این بوده که به آنجا لشگر کشی کند.
او در آنجا با مدرسه ای یا بهتر بگویم با دانشکده ای روبرو می شود که رییس شخصی بنام سَعنه و دارای صد شاگرد
بوده. در این دانشکده اختر شناسی، پزشکی ، فلسفه و ریاضی روی هم چهار درس به شاگردان می آموختند. بزرگترین
دانشمندان و بهترین پزشکان از سراسر دنیا به سراغ او به آنجا می آمدند. بعدها پلوتارک می گوید که من از اینگونه
مدارس در همه شهرهای ایران دیدم که در آنجا پزشکی اخترشناسی، ریاضی و فلسفه می خواندند. اگر در ایران هیچ
علمی نبود اینها چه می خواندند. نوشته هایشان کجاست؟
پلونیوس یکی از مورخین یونانی در قرن اول پیش از میلاد که از ایران دیدار کرده می گوید وقتی من در ایران بودم
داشتند شعاع کره زمین و انحنای زمین را اندازه می گرفتند. اکنون اگر بخواهند شعاع زمین را اندازه بگیرند اگر اخترشناسی
و ریاضی ندانند نمی توانند کاری انجام دهند. در همین زمان در یونان زمین را مسطح می دانستند که دور آن را آب
فرا گرفته و البته یک توضیح شاعرانه هم در ایلیاد در این زمینه و خانه معشوقش دارد که میگوید «خانه معشوق من در
مرکز آتن است و آتن در مرکز یونان است و یونان هم در مرکز زمین است بنابراین همه اجرام و همه آسمانها و همه
کهکشانها به دور خانه معشوق من می چرخند» البته از نظر هنر و زیبایی قشنگ است ولی وقتی که وجه علمی آن را
در نظر بگیریم و همراه آنچه که در این یشتها از جمله در آبان یشت در باره کره زمین نوشته شده و از گردی زمین صحبت
می کند با هم بسنجیم می بینیم که در ایران آن زمان دانشی بوده که در یونان نبوده.
از اینها گذشته این سعنه ی ایرانی که اسم بردم پس از مرگش به اسطوره تبدیل شد و سینا هم از سعنه آمده و سعنه
به معنی پزشک مطلق بوده و سیمرغ که در شاهنامه آمده همان کلمه سعنه است و در واقع به معنی پزشک است که درمان
می کند. ما می گوییم پورسینا یا ابن سینا یا فرزند سینا اگر به کتابهای فرهنگ واژه ها مراجعه کنید می بینید که نوشته اند
ابو علی سینا پسر فلان و پسر فلان پسر فلان و ... تا پنج پشت نام برده اند که همه عربی استو در حالیکه نمی توانسته
ابن سینا تا پشت پنجم همه اش عربی باشد ولی می بینیم که اینگونه نوشته اند و من خیال می کنم که همگی آن ساختگی
است. ابن سینا به معنی پزشک زاده است یعنی او کسی است که از خانواده پزشک بوده و این پور سینا بازمانده همان
سعنه ۷۰۰ سال قبل بود. چنانکه کسی که تمام عمر در دریا به سر می برد او را فرزند دریا می خوانند. موردی که من
واقعا نتوانستم حل کنم این است که می گویند ابوعلی سینا فرزند فلان. او اصلا فرزند نداشت که به او بگویند پدر علی
یا ابو علی یا بو علی و حال چگونه او را پدر علی می خوانند نمی دانم.
در مورد یونانیان سخن گفتم در اینجا باید بگویم فیثاغورث که از نخستین فیلسوفان و ریاضی دانان یونانی است او
۲۰ سال در ایران و بابل بسر برده و بابل هم در آن زمان بخشی از ایران بوده در قدیم رسم بوده، به خصوص این رسم
را یونانیان داشتند که هر چه را از هر کجا می گرفتند به نام خود می نوشتند و از اصل آن نام نمی بردند و در شرح
حال فیثاغورث می گوینداو «دانش مغان» آموخته بود. فلسفه نور فیثاغورث که خورشید را مرکز می دانست تحتت تاثیر
ایرانی بوده که به کرویت و گردش زمین به دور خورشید باور داشت و حرف او را نپذیرفتند نا زمان کُپرنیک.
ما در ایران قدیم فیلسوف بزرگی داشتیم به نامه «ُاستانِس» او را اُستانِس رازی می گفتند چون اهل ری بود. او به «مَس مغان» مشهور بود. مس به معنی بزرگ است که هنوز میان زرتشتیان یزد و کرمان گفته می شود. گاهی هم به او زرتشت زمان
می گفتند او در زمان خشایارشا به مصر که جزو ایران بود می رود و در معبد ممفیس ساکن می شود.
گفتیم که مصر جزو ایران بوده، کتیبه ای در مصر پیدا شده که داریوش در آن می گوید «من داریوش، پادشاه پارس دستور دادم
میان اینجا و دریای پارس آبراهی بسازند که این دریا را به دریای پارس (که همان خلیج پارس است) پیوند دهد»
استانس که در معبد ممفیس ساکن شده بود، شاگردانی داشت. یکی از شاگردانش دیموکریت یا ذیمقراطیس بود. دیموکریت
کسی است که واضع فلسفه اتمی و ذره گرایی است که از استادش استانس فرا گرفته بود.
دانشنامه ای در یونان از زمان قدیم از کسی به نام «پاپیوس» مانده اگر اسمش را درست گفته باشم. او از استانس نام
می برد و می گوید او یک فیلسوف طبیعی بوده و فلسفه او را شرح می دهد که می گوید «طبیعت خودش خوش را اداره
و بازسازی می کند به شرطی که ما آن را از میان نبریم» این حرفی است که امروز هم پابرجاست و ما باید مواظب
محیط زیست و زندگی باشیم. در همان دانشنامه پاپیوس از فلسفه ذره گرایی استانس نام می برد. همان چیزی که شاگردش
دیموکریت امروز به نام او مشهور است. این بحث باقی می ماند که ما اقلیدس نداشته ایم و یا کسی نداشته ایم که فلسفه
را بیاورد. شاید تعجب کنید اگر بگوییم که اقلیدس هم ایرانی و از آسیای صغیر بوده که به اسکندریه می رود و کارش را
در آنجا شروع می کند و او هیچگاه در یونان نبوده است.
با وجود این به نظر من تاریخ دانش را بد فهمیدیم تاریخ دانش را عوضی فهمیدیم. تاریخ دانش از جایی شروع نمی شود که همه اش تیوری و نظری باشد یا همه اش عملی باشد تاریخ دانش از مراحل مختلف پی در پی عملی و نظری هر دو گذشته است.
آن را کمی روشن تر کنیم. پیش از یونانیان از ابتدای بشر تا ششصد سال پیش از میلاد که طولانی ترین دوران پیشرفت بشر
بوده و خیلی هم پیشرفت کرده بود همه چیز به خاطر عمل بود به خاطر نیاز بوده. اگر ریاضی کار می کردند و یا این که به
اختر شناسی روی کرده بودند همه به خاطر نیاز بوده ولی علم برای نیاز به کار بردن، اشتباهاتی به همراه می آورد.
برای نمونه در مصر قدیم، در ایلام قبل از آریاییها و نیز بابلیها برای مساحت هر چهارضلعی مجموع دو ضلع روبرو
را نصف کرده و سپس در هم ضرب می نمودند. امروز می دانیم این تنها برای مستطیل درست است، نه برای هر چهار
ضلعی دیگر. آنها این را برای کرت بندی زمین کشاورزی به کار می بردند که تقریبا به شکل مستطیل بوده و اگر هم
کمی اشتباه می شده در عمل مهم نبوده و اثری نداشته. ولی این اشتباهات آن ها را بیدار کرد، به خصوص در هندسه
ایلامیهای خودمان بیش از بابلیها کار کردند و آنها روی هندسه کار می کردند. می دانیم در هندسه قضیه ای به نام
فیثاغورث که در مثلث قایمه مجموع مجذور دو ضلع برابر است با مجذور وتر. همه قبول دارند که این قضیه مربوط
به فیثاغورث نیست، و بعدها به او نسبت داده ند. در اواخر دوران قاجاریه به وسیله فرانسوی ها چیزهایی در ایلام
پیدا شده که بردند به فرانسه و خوشبختانه آن را چاپ کردند. در میان آنها ۱۷ مورد مثلث قایم الزاویه با ضلع های
مختلف است که همان نتیجه را داده است و به نظر میرسد که آنها دنبال یک راه حل کلی بودند که یک نمونه اش باقی مانده
که ما پیدا کرده ایم که هست.
{در} دوره قبل از یونانیان بیشتر به کار عملی می پرداختند. از فلسفه و از فیزیک و شیمی و ریاضی گرفته تا موارد دیگر
چون در آن اشتباه می دیدند. به سوی تیوری و دانش نظری روی آوردند که هزار سال آن دوان طول کشید. ششصد سال
در یونان و چهارصد سال در اسکندریه و همه به نام یونان است در حالیکه همه ملتها در آنجا بودند. مشکلاتی در این راه
وجود دارد و دانش نظری چیزی را حل نمی کند. یونانیان در آن زمان حتا عدد نویسی نداشتند اعداد را با الفبا می نوشتند.
ارشمیدس بزرگترین ریاضی دان یونان قدیم برای نوشتن یک عدد بزرگ یک کتاب نوشت و آن را شاهکار خود می دانست
در حالیکه ایلامیها عدد نویسی داشتند و هزاران سال پیش از یونانیها ایلامیها تقریبا به فرم امروزی با عدد سروکار داشتند.
عددنویسی آن ها از راست به چپ بود. مثلا برای عدد 185 اول صد را در سمت راست می نوشتند بعد از آن 80 و پس از آن
عدد 5 را می گذاشتند برای هشتاد 8 علامت و برای پنج پنج علامت در عدد نویسی ایلامی ها مثل امروز هر عددی در جای
خودش و معنی خودش را داشت مثلا برای 555 هر پنج معنی خود را داشت، پنج اول همان پنج ولی 5 دوی به معنی پنجاه
و پنج سومی به معنی پانصد بود. این را ایلامیها پی برده بودند و در همان زمان هم بابلی ها از عدد نویسی استفاده می کردند
آنها حتا عدد صفر را کشف کرده بودند و در آن زمان و پس از آن یونانیها در ریاضیات محاسبه ای هیچ گامی برنداشتند در جبر
و حساب و مثلثات هیچ نداشتند بلکه از هندسه استفاده می کردند. مثلا ما می گوییم مربع 5 می شود 25 و یا مکعب آن
می شود 125و یونانی ها حتا ضرب دو عدد مثلا 3 ضربدر 5 را می گفتند مستطیل 5 و 3 و همه چیز را به کمک
هندسه حل می کردند. وقتیکه دیدند این اشکالات در محاسبه است برگشتند به دوره عملی و استفاده از دستاورد های گذشته.
نمونه اش در ایران خوارزمی مجوسی در قرن سوم هجری بود. چون به او مجوسی می گفتند باید خود یا خانواده اش زرتشتی
بوده باشد. جالب این است که او و اجدادش را تا چند پشت به عربی می گفتند. کسی که مسلمان می شد. گذشته از اینکه اسم خودش را به عربی می گفتند و می نوشتند، پدر و پدربزرگش را که زیر خاک بودند و بطور حتم اسم غیر عربی داشتند به عربی
نام گذاری می کردند. خوارزمی اولین کسی است که کتاب جبر را نوشت و به نام الجبر و المقابله نامید.
او کتاب خود را در دو بخش کرده، بخش نخست تنها تیوری است و طرز حل معادلات را شرح می دهد. در بخش دوم
او می گوید، در فقه اسلامی مسایلی پیدا می شود که منجر به حل معادله می شود و فقها در آن در گیرند. در مورد تقسیم
ارث و یا در موقع عمل کردن به وصیتها. برای نمونه مثال می زند به کسی برخورد کرده که پدر خانواده در گذشته بود
وو وصیت کرده بود که دارایی اش را چگونه میان بازماندگان پخش نمایند و مقداری هم در فلان راه خیر ببخشند. خوارزمی
می گوید برای پخش ارث میان بازماندگان و دیگر راه هایی که شخص متوفا وصیت کرده بود بر می خورد به اینکه باید
از معادله درجه دو در این باره استفاده نماید. یا این که ابوالوفای بوزجانی که او هم همزمان خوارزمی بود تقریبا همه
مثلثات را کشف کرده بود حتا مثلثات کروی را. آن وقت دنباله کار را که نمی شود گفت تنها مثلثات است که اروپاییها
پی گرفتند. یا مثلا جمشید کاشانی تا سینوس سه درجه را حساب کرده است. در کتابهای ما نوشته شده که اولین بار سینوس
از زبان فارسی به اروپا رفته است. چون سینوس در فرانسه {گفته می شود} در فارسی {به آن} جیب می گفتند که همان
گریبان است. واژه جَیب در واقع در پهلوی جَیپ بوده که به معنی دیرک است. حال چرا جَیپ پهلوی در عربی به جیب و در
فرانسه سینوس شده، معلوم نیست. در ایران باستان روی این دیرک و سایه اش برای حل مسایلی کار می کردند.
از جمشید کاشانی گفتگو می کردم که تا سینوس سه درجه را محاسبه کرده بود. برای محاسبه سینوس درجه یک منجر
می شد به معادله درجه سوم که از روی سینوس سه درجه بشود سینوس درجه یک را بدست آورد. آن ها که ریاضی
می دانند این را خوب می دانند، من از گفتگو درباره آن خودداری می کنم. جمشید کاشانی هم از نظر جبری و هم از
نظر هندسی ان را حل کرده بود. قرنها پس از او یعنی دو سه قرن بعدتر در ایتالیا شخصی به نام «کاردان» با فرمولی
روی معادله درجه 3، آنچه را که کاشانی پیش از او حل کرده بود بدست آورد. حل این مشکل هم بدست «کاردان» نبوده بلکه
توسط همشهری او انجام شده بود که او به اسم خود تمام کرده است امروز در مدارس و دانشکده های ما هنوز آن را فرمول
کاردان می نامند و از جمشید کاشانی نامی نمی برند در حالیکه 200 سال پیش از کاردان جمشید کاشانی این فرمول را
حل کرده بود.
حلاصه این که این فلسفه ریاضی و اخترشناسی زمانی از عملی به تیوری و سپس از تیوری به عملی گرایید و از قرن
16 به بعد باز دوباره وارد دوره تیوری شد و از نیمه های قرن بیستم دوباره به فلسفه عملی روی آوردند یعنی هیچ کاری
انجام نمی دهند مگر که نتیجه عملی داشته باشد.
به این ترتیب واقعیت این است که در ایران باستان ما هم دانشمند داشتیم و هم کتاب که بسیاری از این کتاب ها غارت شده
و بسیاری از آن ها را سوزاندند و یا خودمان از ترس به آتش کشیدیم و آن چه هم که از قرن هفتم میلادی به بعد در ایران
اتفاق افتاده این است. اگر به کتابها مراجعه کنید می بینید که می نویسند این کتاب ها از یونانی به عربی ترجمه شده ولی اکنونی روشن شده که همه این کتاب های یونانی به پهلوی و سریانی ترجمه شده بود و اینها از پهلوی و سریانی به عربی ترجمه کردند
نه یونانی. سریانی هم یکی از زبانهای ایرانی بوده، چون در ایران بکار می رفته
خدا نگهدار، پاینده ایران
تاثیر آن بر جهان
استاد پرویز شهریاری
گاتهای زرتشت در تمام طول تاریخ ایران تا بامروز بر تمام دانش کشورمان سایه افکنده. آنچه که در گاتاها دیده می شود
«فلسفه زندگی» است. جمله ای از گاتاها چنین می گوید آنجا که شناخت باشد از دورویی و تزویر خبری نیست
بسیارز از دانشمندان هستند موقعی که صحبت می کنند می گویند آیا قبل از اسلام فارابی داشته ایم، ابن سینا داشته ایم
و اگر داشته ایم کتابهای آنها چه شده، یکی از این فرزانگان در ره آورد نوشته ای دارد و باین نکته اشاره میکند او پرفسور
فضل الله رضا است که می گوید «نمی بینیم اقلیدس داشته باشیم یا نمونه ایرانی اپولینوس که توانست هندسه را بجایی
برساند کیست؟ او حتا شک کرده که در ایران علم و دانش وجود داشته باشد. برای اینکه واقعا پی ببریم که در ایران علم چگونه بوده است من بطور گذرا از تاریخ ایران که در این باره بازمانده نام می برم تا روشن شود که پیش از اسلام هم چه دانش گسترده ای داشته ایم و دانشمندان ما چه کسانی بوده اند.
یکی از افتخارات ما ایرانیان این است، از زمانی که تاریخ را می شناسیم نیاکان ما با سال و ماه خورشیدی کار می کردند.
اگر ببینیم هنوز کسانی هستند که از سال و ماه قمری استفاده می کنند در حالیکه از زمانی که انسان پا به تمدن بلکه به کشاورزی هم گذاشته، ناچار بوده است سال و ماه خورشیدی را بشناسد، در ایران دقیق ترین سال و ماه خورشیدی مورد استفاده بوده است.
برای نمونه خیام به اعتراف خودش از منابع قدیمی تر استفاده کرده و گاهشماری جلالی را ساخته است او اسم نمی برد ، ولی این منابع قدیمی تر چیست؟ در قدیم تر زیج ها و جدول هایی بوده که هیچکدام دقیق نیست ولی آنچه که خیام تنظیم نموده آنچنان دقیق است که دویست سال پس از او که تقویم گریگوری پیدا شد از آن هم دقیق تراست. یعنی در گاهشماری جلالی هر ده هزار سال
دو روز در آن اشتباه رخ می دهد در حالیکه در تقویم گریگوری که الان مورد استفاده دنیاست و سال میلادی بر پایه آن ساخته شده ، در هر ده هزار سال سه روز اشتباه می شود. این گاهشماری جلالی با اعتراف خیام، بر پایه ای بوده که در زمان ساسانیان
زیج شهریار که در زمان ساسانیان ساخته شده از آن نشانی در دست نداریم تنها ابوریحان بیرونی در «آثار الباقیه» از آن یاد میکند و دو جمله از آن نقل می کند. پس زیج شهریار باید در اختیار ابوریحان بیرونی بوده باشد (زیج به معنی جدول است) ولی اکنون در اختیار ما نیست.
چرا اینها از میان رفته اند، دلیل آن روشن است. وقتیکه به ایران حمله شد، همراه بود با کشتار و قتل و غارت شهری نبود که دو یا سه بار تصرف نشده باشد، من برای نمونه از دو شهر نام می برم. یکی سیستان است. آنچه که در این باره می گویم منشای آن تاریخ سیستان است که متاسفانه مولف آن معلوم نیست ولی در حدود سال چهارصد هجری قمری نوشته شده است. وقتیکه خواستند
سیستان را بگیرند در جلوی دروازه شهر میدانی بود، در آن تپه ای از کشته ها روی هم گذاشته بودند، فرمانده فاتح روی تپه کشتگان ایستاد و گفت «فرمانروای شهر را بیاورید» پیرمردی را با لباس سفید آوردند پیرمرد پس از اینکه چهره او را با آن کشته ها می بیند، فریاد برآورده می گوید وای این همان اهریمن است. در همین کتاب تاریخ سیستان ذکر شده است، با اینکه همه جا را
غم و اندوه فراگرفته بود شخصی که از شهر می گذشته ندا سر داده بود با همه غم و اندوه چون نوروز است باید شادی کنید.
یکی دیگر از شهرهایی که نام می برم خوارزم است. قتیبه آنجا را فتح کرده بود روز سوم که خوارزم را گرفته بود. در جلوی دروزه شهر که میدان وسیعی بود برای مردم صحبت می کرد از جمله گفت از بین فاضلان خوارزم چهارهزار نفر بیاورند مردم فکر می کردند، مانند آنچه که چنگیز و تیمور بعدها کردند، می خواهد که آنها را تبعید کند، خوارزم مگر چقدر جمعیت داشت که او چهارهزار نفر از آنها را بخواهد، او دستور داد هزار نفر در سمت راست و هزار نیفر در سمت چپ و هزار نفر در پیش و هزار نفر در پشت سر او گردن بزنند و از ان زمان دستور داد از خوارزمیان هر کس به زبان فارسی صحبت کند زبان او را ببرندو دیگر خوارزمیان به فارسی صحبت نمی کردند و از اینجهت به آنها عجم می گفتند چون عجم به معنی گنگ است.
آنها چون از گفتگو بازماندند پس از چند سالی زبان خود را فراموش کردند و از زبان خوارزمی که گستره ای بزرگ داشت به جوز واژه هایی بجای نماند در صورتیکه زبان زنده ای بود که انبوهی مردم بدان سخن می گفتند و می نوشتند یکی از دلایل
از میان رفتن اسناد و نوشته ها این قتل ها و غارت ها بوده.
از نکته دیگر بگویم: طاهر ذوالیمین اسمش را همه شنیده اید و ایرانی بود و در روی کارآمدن عباسیان هم نقش جدی داشت.
پسر برادرش را به فرمانروایی کرمان فرستاد و دستور داد هر کسی خارج از اسلام بود همه باید جزیه بدهند. جزیه مالیاتی
بود که به فرد تعلق می گرفت. مثلا اگر در خانواده ای پنج نفر بودند هر پنج نفر باید این باج سرانه را بپردازند.
او دستور داد بجای جزیه در محلی که می آیند از کتابهای گذشتگان بیاورند، طبیعی است که در یک خانواده پدر و مادر وقتیکه
می بیند بچه هایش در خطر مرگ هستند و اگر چندین کتاب داشته باشند، اگر بخواهند کتابی را نگاه دارند ،کتابهای دینی
یعنی اوستا را نگاه میدارند و کتابهای ریاضی و فلسفه را می دهند تا جان بچه های خود را بخرند و نجات دهند. اینگونه
کتابهای علمی ما را از میان بردند. نمونه دیگر در کازرون که آن را محل تولد سلمان فارسی می دانند تازه مسلمانی حاکم
شهر شد در شهری که پیغمبر به سلمان گفته بود که شهر تو، امت تو همه در امان هستند. این تازه مسلمان که همه کاره
کازرون شده بود هر روز هزار نفر را که مسلمان نبودند گردن میزد مگر کازرون چقدر جمعیت داشت، علت دوم که موجب
از میان رفتن کتابها و اسناد شد این بود.
نشانه هایی از کتاب های باقی مانده بعد از قرن سوم در منطقه ای که کمی دور از تسلط عرب بود یعنی خراسان بزرگ می بینیم
پس از قرن سوم بود که ایرانی توانست خود را باز یابد. بیشتر دانشمندان و فیلسوفان در این زمان از خراسان بزرگ برخاستند
مانند ابوریحان بیرونی، ابن سینا، خیام، خواجه نصیرالدین طوسی، ابوالوفای بوزجانی و دیگران.
اابوالوفای بوزجانی از نام آوران دانش ریاضی است که در بوزجان خراسان پا به جهان گذاشت. بوزجان همان تربت جام
است که خود پارسال آن جا را دیدم که خرابه ای است و به جای ان شهر تربت جام ساخته شده است. مردمی فقیر و بی چیز
دور ازهر گونه سواد دارد. در آنجا که بودم فکر کردم چگونه ابوالوفای بوزجانی در ۱۱۰۰ سال پیش در اینجا پرورش یافته
و درس خوانده و از کجا یاد گرفته و پس از آنکه مشهور شد او را به بغداد فرا خواندند. وقتی که به شرح حال او مراجعه
کردم، معلوم شد که تمام آگاهیهای اولیه اش را نزد دایی و عمویش فرا گرفته. آیا آنچه را که دایی و عمویش به او یاد داده اند
از یونان بوده و ترجمه کرده اند؟ نه ، آنها از همان منابع ایرانی استفاده کرده اند. درست است که ایرانی مورد ستم و ظلم
قرار گرفت ولی فرهنگ خود را نسل به نسل نگاه داشت.
یکی دیگر از این دانشمندان ماهانی است. ماهان قریه ای بود در حاشیه کرمان که اکنون شهری است. حدود ۱۱۰۰ سال
چیش ماهانی در آنجا بدنیا آمد و در آنجا چیز یاد گرفت و پس از آنکه مشهور شد او را به بغداد فراخواندند و او به بغداد
رفت. یا فضل نیریزی که از نیریز فارس بود و من آنجا رفتم و سخنرانی داشتم او یکی از بزرگترین ها در ریاضی است
و پس از آنکه مشهور شد او را به بغداد خواستند و به بغداد بردند. اینها نشان می دهند که ایرانی ها فرهنگ را در مجموعه
خانواده خود تا مدتها نگاه داشتند و من معتقد هستم کسانی مثل ابوریحان و ابن سینا و دیگران کوشش کردند که اسلام
را با مجموعه فلسفه سازگار کنند و تمام تلاششان در این زمینه بود ولی محمد غزالی که آمد همه آنچه را که آنها
ساخته بودند ویران کرد. با اینکه حودش آدم فاضل و دانشمندی بود ولی در زمینه دینی بکلی ویران کرد. از جمله
توضیحاتی که او می دهد این است که خواندن ریاضی کار درستی نیست. البته استدلالش درست است او می گوید
کسی که ریاضی و فلسفه می خواند با آرا و عقایدی روبرو می شود که می بیند که همه آنها با استدلال و منطق همراه
است و خیال می کند که مبانی دینی هم همین جور است و چون آنجا منطق و استدلال نمی بیند کافر می شود بنابراین
فلسفه و ریاضی نباید خواند.
اکنون می پردازیم به کتابها و یا نشانه هایی که نشانگر دانش در ایران پیش از اسلام بوده یک مورخ و بهتر بگوییم یک
سیاح رومی که از سرداران سپاه رومیان نیز بوده در قرن هفتم پیش از میلاد از همدان که در آن زمان هگمتانه نامیده می شد
می گذرد. شاید برای این رفته بوده که اوضاع و احوال آنجا را ببیند و شاید هم برای این بوده که به آنجا لشگر کشی کند.
او در آنجا با مدرسه ای یا بهتر بگویم با دانشکده ای روبرو می شود که رییس شخصی بنام سَعنه و دارای صد شاگرد
بوده. در این دانشکده اختر شناسی، پزشکی ، فلسفه و ریاضی روی هم چهار درس به شاگردان می آموختند. بزرگترین
دانشمندان و بهترین پزشکان از سراسر دنیا به سراغ او به آنجا می آمدند. بعدها پلوتارک می گوید که من از اینگونه
مدارس در همه شهرهای ایران دیدم که در آنجا پزشکی اخترشناسی، ریاضی و فلسفه می خواندند. اگر در ایران هیچ
علمی نبود اینها چه می خواندند. نوشته هایشان کجاست؟
پلونیوس یکی از مورخین یونانی در قرن اول پیش از میلاد که از ایران دیدار کرده می گوید وقتی من در ایران بودم
داشتند شعاع کره زمین و انحنای زمین را اندازه می گرفتند. اکنون اگر بخواهند شعاع زمین را اندازه بگیرند اگر اخترشناسی
و ریاضی ندانند نمی توانند کاری انجام دهند. در همین زمان در یونان زمین را مسطح می دانستند که دور آن را آب
فرا گرفته و البته یک توضیح شاعرانه هم در ایلیاد در این زمینه و خانه معشوقش دارد که میگوید «خانه معشوق من در
مرکز آتن است و آتن در مرکز یونان است و یونان هم در مرکز زمین است بنابراین همه اجرام و همه آسمانها و همه
کهکشانها به دور خانه معشوق من می چرخند» البته از نظر هنر و زیبایی قشنگ است ولی وقتی که وجه علمی آن را
در نظر بگیریم و همراه آنچه که در این یشتها از جمله در آبان یشت در باره کره زمین نوشته شده و از گردی زمین صحبت
می کند با هم بسنجیم می بینیم که در ایران آن زمان دانشی بوده که در یونان نبوده.
از اینها گذشته این سعنه ی ایرانی که اسم بردم پس از مرگش به اسطوره تبدیل شد و سینا هم از سعنه آمده و سعنه
به معنی پزشک مطلق بوده و سیمرغ که در شاهنامه آمده همان کلمه سعنه است و در واقع به معنی پزشک است که درمان
می کند. ما می گوییم پورسینا یا ابن سینا یا فرزند سینا اگر به کتابهای فرهنگ واژه ها مراجعه کنید می بینید که نوشته اند
ابو علی سینا پسر فلان و پسر فلان پسر فلان و ... تا پنج پشت نام برده اند که همه عربی استو در حالیکه نمی توانسته
ابن سینا تا پشت پنجم همه اش عربی باشد ولی می بینیم که اینگونه نوشته اند و من خیال می کنم که همگی آن ساختگی
است. ابن سینا به معنی پزشک زاده است یعنی او کسی است که از خانواده پزشک بوده و این پور سینا بازمانده همان
سعنه ۷۰۰ سال قبل بود. چنانکه کسی که تمام عمر در دریا به سر می برد او را فرزند دریا می خوانند. موردی که من
واقعا نتوانستم حل کنم این است که می گویند ابوعلی سینا فرزند فلان. او اصلا فرزند نداشت که به او بگویند پدر علی
یا ابو علی یا بو علی و حال چگونه او را پدر علی می خوانند نمی دانم.
در مورد یونانیان سخن گفتم در اینجا باید بگویم فیثاغورث که از نخستین فیلسوفان و ریاضی دانان یونانی است او
۲۰ سال در ایران و بابل بسر برده و بابل هم در آن زمان بخشی از ایران بوده در قدیم رسم بوده، به خصوص این رسم
را یونانیان داشتند که هر چه را از هر کجا می گرفتند به نام خود می نوشتند و از اصل آن نام نمی بردند و در شرح
حال فیثاغورث می گوینداو «دانش مغان» آموخته بود. فلسفه نور فیثاغورث که خورشید را مرکز می دانست تحتت تاثیر
ایرانی بوده که به کرویت و گردش زمین به دور خورشید باور داشت و حرف او را نپذیرفتند نا زمان کُپرنیک.
ما در ایران قدیم فیلسوف بزرگی داشتیم به نامه «ُاستانِس» او را اُستانِس رازی می گفتند چون اهل ری بود. او به «مَس مغان» مشهور بود. مس به معنی بزرگ است که هنوز میان زرتشتیان یزد و کرمان گفته می شود. گاهی هم به او زرتشت زمان
می گفتند او در زمان خشایارشا به مصر که جزو ایران بود می رود و در معبد ممفیس ساکن می شود.
گفتیم که مصر جزو ایران بوده، کتیبه ای در مصر پیدا شده که داریوش در آن می گوید «من داریوش، پادشاه پارس دستور دادم
میان اینجا و دریای پارس آبراهی بسازند که این دریا را به دریای پارس (که همان خلیج پارس است) پیوند دهد»
استانس که در معبد ممفیس ساکن شده بود، شاگردانی داشت. یکی از شاگردانش دیموکریت یا ذیمقراطیس بود. دیموکریت
کسی است که واضع فلسفه اتمی و ذره گرایی است که از استادش استانس فرا گرفته بود.
دانشنامه ای در یونان از زمان قدیم از کسی به نام «پاپیوس» مانده اگر اسمش را درست گفته باشم. او از استانس نام
می برد و می گوید او یک فیلسوف طبیعی بوده و فلسفه او را شرح می دهد که می گوید «طبیعت خودش خوش را اداره
و بازسازی می کند به شرطی که ما آن را از میان نبریم» این حرفی است که امروز هم پابرجاست و ما باید مواظب
محیط زیست و زندگی باشیم. در همان دانشنامه پاپیوس از فلسفه ذره گرایی استانس نام می برد. همان چیزی که شاگردش
دیموکریت امروز به نام او مشهور است. این بحث باقی می ماند که ما اقلیدس نداشته ایم و یا کسی نداشته ایم که فلسفه
را بیاورد. شاید تعجب کنید اگر بگوییم که اقلیدس هم ایرانی و از آسیای صغیر بوده که به اسکندریه می رود و کارش را
در آنجا شروع می کند و او هیچگاه در یونان نبوده است.
با وجود این به نظر من تاریخ دانش را بد فهمیدیم تاریخ دانش را عوضی فهمیدیم. تاریخ دانش از جایی شروع نمی شود که همه اش تیوری و نظری باشد یا همه اش عملی باشد تاریخ دانش از مراحل مختلف پی در پی عملی و نظری هر دو گذشته است.
آن را کمی روشن تر کنیم. پیش از یونانیان از ابتدای بشر تا ششصد سال پیش از میلاد که طولانی ترین دوران پیشرفت بشر
بوده و خیلی هم پیشرفت کرده بود همه چیز به خاطر عمل بود به خاطر نیاز بوده. اگر ریاضی کار می کردند و یا این که به
اختر شناسی روی کرده بودند همه به خاطر نیاز بوده ولی علم برای نیاز به کار بردن، اشتباهاتی به همراه می آورد.
برای نمونه در مصر قدیم، در ایلام قبل از آریاییها و نیز بابلیها برای مساحت هر چهارضلعی مجموع دو ضلع روبرو
را نصف کرده و سپس در هم ضرب می نمودند. امروز می دانیم این تنها برای مستطیل درست است، نه برای هر چهار
ضلعی دیگر. آنها این را برای کرت بندی زمین کشاورزی به کار می بردند که تقریبا به شکل مستطیل بوده و اگر هم
کمی اشتباه می شده در عمل مهم نبوده و اثری نداشته. ولی این اشتباهات آن ها را بیدار کرد، به خصوص در هندسه
ایلامیهای خودمان بیش از بابلیها کار کردند و آنها روی هندسه کار می کردند. می دانیم در هندسه قضیه ای به نام
فیثاغورث که در مثلث قایمه مجموع مجذور دو ضلع برابر است با مجذور وتر. همه قبول دارند که این قضیه مربوط
به فیثاغورث نیست، و بعدها به او نسبت داده ند. در اواخر دوران قاجاریه به وسیله فرانسوی ها چیزهایی در ایلام
پیدا شده که بردند به فرانسه و خوشبختانه آن را چاپ کردند. در میان آنها ۱۷ مورد مثلث قایم الزاویه با ضلع های
مختلف است که همان نتیجه را داده است و به نظر میرسد که آنها دنبال یک راه حل کلی بودند که یک نمونه اش باقی مانده
که ما پیدا کرده ایم که هست.
{در} دوره قبل از یونانیان بیشتر به کار عملی می پرداختند. از فلسفه و از فیزیک و شیمی و ریاضی گرفته تا موارد دیگر
چون در آن اشتباه می دیدند. به سوی تیوری و دانش نظری روی آوردند که هزار سال آن دوان طول کشید. ششصد سال
در یونان و چهارصد سال در اسکندریه و همه به نام یونان است در حالیکه همه ملتها در آنجا بودند. مشکلاتی در این راه
وجود دارد و دانش نظری چیزی را حل نمی کند. یونانیان در آن زمان حتا عدد نویسی نداشتند اعداد را با الفبا می نوشتند.
ارشمیدس بزرگترین ریاضی دان یونان قدیم برای نوشتن یک عدد بزرگ یک کتاب نوشت و آن را شاهکار خود می دانست
در حالیکه ایلامیها عدد نویسی داشتند و هزاران سال پیش از یونانیها ایلامیها تقریبا به فرم امروزی با عدد سروکار داشتند.
عددنویسی آن ها از راست به چپ بود. مثلا برای عدد 185 اول صد را در سمت راست می نوشتند بعد از آن 80 و پس از آن
عدد 5 را می گذاشتند برای هشتاد 8 علامت و برای پنج پنج علامت در عدد نویسی ایلامی ها مثل امروز هر عددی در جای
خودش و معنی خودش را داشت مثلا برای 555 هر پنج معنی خود را داشت، پنج اول همان پنج ولی 5 دوی به معنی پنجاه
و پنج سومی به معنی پانصد بود. این را ایلامیها پی برده بودند و در همان زمان هم بابلی ها از عدد نویسی استفاده می کردند
آنها حتا عدد صفر را کشف کرده بودند و در آن زمان و پس از آن یونانیها در ریاضیات محاسبه ای هیچ گامی برنداشتند در جبر
و حساب و مثلثات هیچ نداشتند بلکه از هندسه استفاده می کردند. مثلا ما می گوییم مربع 5 می شود 25 و یا مکعب آن
می شود 125و یونانی ها حتا ضرب دو عدد مثلا 3 ضربدر 5 را می گفتند مستطیل 5 و 3 و همه چیز را به کمک
هندسه حل می کردند. وقتیکه دیدند این اشکالات در محاسبه است برگشتند به دوره عملی و استفاده از دستاورد های گذشته.
نمونه اش در ایران خوارزمی مجوسی در قرن سوم هجری بود. چون به او مجوسی می گفتند باید خود یا خانواده اش زرتشتی
بوده باشد. جالب این است که او و اجدادش را تا چند پشت به عربی می گفتند. کسی که مسلمان می شد. گذشته از اینکه اسم خودش را به عربی می گفتند و می نوشتند، پدر و پدربزرگش را که زیر خاک بودند و بطور حتم اسم غیر عربی داشتند به عربی
نام گذاری می کردند. خوارزمی اولین کسی است که کتاب جبر را نوشت و به نام الجبر و المقابله نامید.
او کتاب خود را در دو بخش کرده، بخش نخست تنها تیوری است و طرز حل معادلات را شرح می دهد. در بخش دوم
او می گوید، در فقه اسلامی مسایلی پیدا می شود که منجر به حل معادله می شود و فقها در آن در گیرند. در مورد تقسیم
ارث و یا در موقع عمل کردن به وصیتها. برای نمونه مثال می زند به کسی برخورد کرده که پدر خانواده در گذشته بود
وو وصیت کرده بود که دارایی اش را چگونه میان بازماندگان پخش نمایند و مقداری هم در فلان راه خیر ببخشند. خوارزمی
می گوید برای پخش ارث میان بازماندگان و دیگر راه هایی که شخص متوفا وصیت کرده بود بر می خورد به اینکه باید
از معادله درجه دو در این باره استفاده نماید. یا این که ابوالوفای بوزجانی که او هم همزمان خوارزمی بود تقریبا همه
مثلثات را کشف کرده بود حتا مثلثات کروی را. آن وقت دنباله کار را که نمی شود گفت تنها مثلثات است که اروپاییها
پی گرفتند. یا مثلا جمشید کاشانی تا سینوس سه درجه را حساب کرده است. در کتابهای ما نوشته شده که اولین بار سینوس
از زبان فارسی به اروپا رفته است. چون سینوس در فرانسه {گفته می شود} در فارسی {به آن} جیب می گفتند که همان
گریبان است. واژه جَیب در واقع در پهلوی جَیپ بوده که به معنی دیرک است. حال چرا جَیپ پهلوی در عربی به جیب و در
فرانسه سینوس شده، معلوم نیست. در ایران باستان روی این دیرک و سایه اش برای حل مسایلی کار می کردند.
از جمشید کاشانی گفتگو می کردم که تا سینوس سه درجه را محاسبه کرده بود. برای محاسبه سینوس درجه یک منجر
می شد به معادله درجه سوم که از روی سینوس سه درجه بشود سینوس درجه یک را بدست آورد. آن ها که ریاضی
می دانند این را خوب می دانند، من از گفتگو درباره آن خودداری می کنم. جمشید کاشانی هم از نظر جبری و هم از
نظر هندسی ان را حل کرده بود. قرنها پس از او یعنی دو سه قرن بعدتر در ایتالیا شخصی به نام «کاردان» با فرمولی
روی معادله درجه 3، آنچه را که کاشانی پیش از او حل کرده بود بدست آورد. حل این مشکل هم بدست «کاردان» نبوده بلکه
توسط همشهری او انجام شده بود که او به اسم خود تمام کرده است امروز در مدارس و دانشکده های ما هنوز آن را فرمول
کاردان می نامند و از جمشید کاشانی نامی نمی برند در حالیکه 200 سال پیش از کاردان جمشید کاشانی این فرمول را
حل کرده بود.
حلاصه این که این فلسفه ریاضی و اخترشناسی زمانی از عملی به تیوری و سپس از تیوری به عملی گرایید و از قرن
16 به بعد باز دوباره وارد دوره تیوری شد و از نیمه های قرن بیستم دوباره به فلسفه عملی روی آوردند یعنی هیچ کاری
انجام نمی دهند مگر که نتیجه عملی داشته باشد.
به این ترتیب واقعیت این است که در ایران باستان ما هم دانشمند داشتیم و هم کتاب که بسیاری از این کتاب ها غارت شده
و بسیاری از آن ها را سوزاندند و یا خودمان از ترس به آتش کشیدیم و آن چه هم که از قرن هفتم میلادی به بعد در ایران
اتفاق افتاده این است. اگر به کتابها مراجعه کنید می بینید که می نویسند این کتاب ها از یونانی به عربی ترجمه شده ولی اکنونی روشن شده که همه این کتاب های یونانی به پهلوی و سریانی ترجمه شده بود و اینها از پهلوی و سریانی به عربی ترجمه کردند
نه یونانی. سریانی هم یکی از زبانهای ایرانی بوده، چون در ایران بکار می رفته
خدا نگهدار، پاینده ایران
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر