چهارشنبه، بهمن ۲۵، ۱۴۰۲

Rights

Boy everyone in this country is running around yammering about their fucking rights. "I have a right, you have no right, we have a right." Folks I hate to spoil your fun, but... there's no such thing as rights. They're imaginary. We made 'em up. Like the boogie man. Like Three Little Pigs, Pinocchio, Mother Goose, shit like that. Rights are an idea. They're just imaginary. They're a cute idea. Cute. But that's all. Cute...and fictional.
Now, if you think you do have rights, I have one last assignment for ya. Next time you're at the computer get on the Internet, go to Wikipedia. When you get to Wikipedia, in the search field for Wikipedia, i want to type in, "Japanese-Americans 1942" and you'll find out all about your precious fucking rights. Alright. You know about it. In 1942 there were 110,000 Japanese-American citizens, in good standing, law abiding people, who were thrown into internment camps simply because their parents were born in the wrong country. That's all they did wrong. They had no right to a lawyer, no right to a fair trial, no right to a jury of their peers, no right to due process of any kind. The only right they had was...right this way! Into the internment camps. Just when these American citizens needed their rights the most...their government took them away. and rights aren't rights if someone can take em away. They're privileges. That's all we've ever had in this country is a bill of TEMPORARY privileges; and if you read the news, even badly, you know the list gets shorter, and shorter, and shorter.

دوشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۹۹

چرا ؟

 جمعه ۹ خرداد ۱۳۷۶ هواپیمای من از زوریخ به امریکا رسید و به زمین نشست و دوران کوچ من از سرزمین پدری آغاز شد.

 در این بیست و سه سال بارها از خودم پرسشهای سختی پرسیدم و خودم را به چالش کشیده ام.

 از وقتی که احترام و آزرم آمریکاییها را به کشور و پرچم و «ارزشهای» خود را دیدم،

 از وقتی که تلاش خستگی ناپذیر انها را در اول بودن صدر نشین بودن، دیدم،

 از وقتی که سیاهان آمریکا را دیدم که با تمام سختی هایی که بر آنها میرود، با چنگ و دندان از امریکایی بودن خود دفاع میکنند. 

 از وقتی که دیده ام از یک یک واژه های زبان شان و نحوه درست خوانش آنها دفاع میکنند،

 از وقتی که دیده ام که چطور برای چهار سال، ده سال، سی سال، پنجاه سال و صد سال دیگرشان اندیشه میکنند و برنامه می ریزند. 

و از وقتی که دریافتم این سرزمین، سرزمین ابا و اجدادی شان نیست تنها کمتر از سیصد سال پیش به اینجا آمدند، و با حرص و ولع باورنکردنی ، وجب به وجب این سرزمین را از دست مالکان اصلی اش بیرون آوردند یا خریدند ... 

 ما مردمی بودیم که هزاران سال پیش، به سرزمین ایران آمدیم، 

و پدران ما با تلاش و زجر بسیار ایران را به نقشه جهان افزودند. 

 ما فراموش کننده ها، و فراموش شده های تاریخ ! 

 از گذشته گریزان، در اکنون گرفتار و از آینده ناامید. ما را چه میشود ؟ 

 چرا فراموش کرده ایم که که هستیم ؟ چرا فراموش کرده ایم که ایران چیست ؟ 

 چرا از یاد برده ایم که چه خون هایی برای بودنِِ ایران و برای ایرانی بودن ریخته شده ؟

 چرا تا این اندازه ایران برای ما بی ارزش شده ؟ زبان پارسیک بی ارزش شده ؟ 

گذشته ایران ، آینده ایران بی اهمیت شده، بی ارزش شده ؟ 

 همه از خود بیگانه، همه از خود گریزان، ما را چه شده است ؟ 

 چرا تیشه به ریشه ایران می زنیم ؟ چرا تیشه به ریشه خودمان می زنیم ؟ 

چرا سیاستمدارِ ما سیاست ندارد، اندیشمند ما به ایران نمی اندیشد ؟ جوان ما در اندیشه ترک ایران می افتد ؟

 چرا سر شاه و شیخ به جان هم می افتیم ؟ 

 سال ها پیش در پارک نیاوران یک نفر روی دیوار نوشته بود :

 من در این سن جوانی ز جهان سیر شدم 

صورتم گرچه جوان است ولی پیر شدم 

 چرا ؟

سه‌شنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۹۹

پدر

 پدر یعنی دویدن توی باران

سراسیمه کمک جستن ز یاران

پدر یعنی سحرگه تا دل شب

دوان بودن به مکتب یا به مطب

پدر یعنی که گاهی خوار گردی

گهی از بخت بد بیمار گردی

پدر یعنی که از دست خلایق

گهی دادی زنی گه بانگ هق هق

پدر یعنی که چشمانت به در شد

که فرزنت چرا هی در بدر شد

پدر یعنی غم فرزند خوردن

بغل کردن دویدن دل سپردن

پدر یعنی دم در بار دیگر

بخواهی تو ببینی بار آخر

پدر یعنی تنی پر درد و خسته

پدر یعنی پسر دل را شکسته 

پدر یعنی به جان خود خریدن

غم نامردی فرزند دیدن

پدر یعنی نصیحت گفتن و پند

 دریغ از پیروی از سوی فرزند

پدر یعنی سرافرازی برایش

به دل بسپردن آن شعر هایش

پدر یعنی پسر دلشاد باشد

اگر چه سهم تو فریاد باشد 

پدر یعنی گلی را پروریدن

گلابش را به دیگر کاسه دیدن

پدر یعنی غم فرزند خوردن

پدر یعنی شبی بیگانه مردن

پنجشنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۹۹

آفرینش ۵




Creation: A Novel: Gore Vidal, Malcolm Hillgartner: 9781543696790 ... 
 
من به یونانی دیکته میکنم، چرا که همیشه یونانی را به آسانی صحبت کرده ام. مادرم «لِیس» یک یونانی از «اَبدِرا» است. او دختر مِگاسِرون پدر پدربزرگ دموکریت است. (به دموکریت گفتم) از آنجا که او مالک معدن های نقره بسیاری بوده، و تو از نسل او هستی، تو از  من بسیار ثروتمندتری. بله این را بنویس تو بخشی از این داستانی هر چند که جوان و بی اهمیت ممکن است باشی. به هر حال، این تو هستی که مرا به یادآوری خاطراتم واداشتی.

دیشب به کالیاس که مشعَل بردار است شامی دادم و همینطور به آناکساگوراس که اندیشه پرداز (1) است. دموکریت هر روز چندین ساعت را با آناکساگوراس می گذراند و او با دموکریت حرف می زند. در ظاهر به این آموزش می گویند. در زمان من و در کشور من، آموزش به معنی به خاطر سپردن متن های مقدس، مطالعه ریاضیات و تمرین موسیقی و تیراندازی بود.

به یک عبارت آموزش ایرانی، «سوارکاری، کمانداری، و راست گویی» می باشد. دموکریت به من یادآوری می کند، که آموزش یونانیان نیز همان گونه است به جز بخش راست گویی. او داستانهای هومر یونانی، یک مرد کور دیگر،  را از بر دارد.
سخن او درباره آموزش ممکن است درست باشد، اما، در سالهای اخیر، روشهای آموزش رها شده اند یا به قول دموکریت تکمیل شده اند، و این به دست یک گروه نو از مردانی انجام گرفته که خود را «اندیشه پرداز» می خوانند.

در نظر، یک اندیشه پرداز، کسی است که در یکی از زمینه های هنر مهارت داشته باشد. در عمل،  شماری از اندیشه پردازان محلی هیچ مهارتی در هیچ موضوعی ندارند. انها تنها مهارت در بکار بردن واژگان دارند و دشوار است که بتوانیم پی ببریم به این که چه چیزی را می خواهند آموزش بدهند، چرا که آنها همه چیز را به زیر سوال می برند ، همه چیز به غیر از پول را.
آنها همیشه مواظبند که پول خوبی از جوانان شهر درآورند.

آناکساگوراس یکی از بهترین های یک گروه بد است. اون به سادگی سخن می گوید، و به خوبی به یونانی می نویسد. دموکریت برای من کتاب فیزیک اش را خواند. اگرچه من چیز بسیاری از آن نفهمیدم، از جسارت او شگفت زده شدم. 
او تلاش کرده، که همه چیز را از روی یک مشاهده دقیق از دنیای دیده شده توضیح دهد. من می توانم حرفهای او را دنبال کنم وقتی که او از دنیای قابل دید سخن می گوید ولی حرفهای او را وقتی از دنیای نادیدنی صحبت می کنم نمی فهمم.او باور دارد که «هیچ» وجود ندارد و باور دارد که همه فضا از چیزی پر شده است هرچند که  آن را نمی بینیم باد برای نمونه. حرفهای او درباره زاده شدن و مرگ از همه بیشتر جالب و ناخداباورانه است.

او نوشته که یونانیان باور نادرستی درباره آمدن و رفتن دارند. هیچ چیز به وجود نمی آید یا از بین نمی رود، بلکه تنها یک آمیختگی چیزها و از هم جدا شدن چیزهاست که وجود دارد.

این قابل پذیرش است ولی این چیزها چه هستند ؟ و چه چیزی باعث میشود که آنها گرد هم آیند یا از هم جدا شوند ؟ کی، چگونه، و چرا اینها آفریده شده اند ؟ به دست چه کسی ؟
برای من تنها یک موضوع ارزش اندیشیدن به ان را دارد- آفرینش.

در پاسخ آناکساگوراس به واژه «ذهن» رسیده. در ابتدا،  همه چیز از بینهایت کوچک تا بینهایت بزرگ، در سکون بودند، و «ذهن» آنها را به ترتیب درآورد، سپس ، ان چیزها (چه هستند ؟ کجا هستند ؟ چرا هستند ؟ ) آغاز به چرخش کردند. 


یکی از بزرگترین چیزهای یک سنگ داغ بزرگ است که به آن خورشید می گوییم. آناکساگوراس وقتی بسیار جوان بود،  پیشگویی کرد که دیر یا زود یک تکه از خورشید جدا می شود و به زمین می افتد،  بیست سال پیش، پیشگویی او درست درآمد، و تمام دنیا دید که تکه از خورشید جدا شد و با طی کردن یک کمان آتشین در نزدیک اِیگوس پوتامی، در تِریس به زمین افتاد. وقتی که خنک شد، معلوم شد،  که چیزی نبود جز یک تکه سنگ قهوه ای. آناکساگوراس یک شبه مشهور شد. امروز کتاب او را همه می خوانند،  هر کسی می تواند یک کپی دست دوم را در آگورا به یک درخما بخرد. 

پریکلس از او دعوت کرد،  که به آتن بیاید و حقوق کمی برای او برقرار کرد که امروز هزینه این اندیشه پرداز و خانواده اش را تامین می کند. نیازی نیست که گفته شود که محافظه کاران از او تنفر دارند شاید همانقدر که از پریکلس بدشان می آید. هر موقع که می خواهند آبرویش را ببرند، دوستش را به کفرگویی و بی ایمانی و بقیه چرندیات معمول متهم می کنند. البته نه چرندیات، که آناکساگوراس هماندر که بقیه یونانیان خداناباورند این گونه است. اما او مانند بقیه آنها، «دورو» نیست. او یک مرد چدی است و به سختی درباره سرشت جهان می اندیشد و بدون دانش یک خدای خردمند شما باید به سختی بیاندیشی، چه، در غیر این، همه چیز بی معنا خواهد بود. 

آناکساگوراس یک یونانی 50 ساله از شهری به نام کلازومنای است. دموکریت به من گفته که او قد کوتاه و چاق است و از یک خانواده ثروتمند می باشد. وقتی پدرش مرد، او نخواست که به ملک پدری برسد یا شغل سیاسی داشته باشد. او تنها علاقه داشت که مشاهده و اندیشه جهان طبیعی بپردازد. در آخر تمام دارای خود را به بستگان دور می دهد و خانه را ترک میکند. 
وقتی که از او پرسیده شد که آیا نگران سرزمین مادرزادی خود است، او پاسخ می دهد که «اوه، بله، من بسیار به یاد سرزمین مادرزادی خود هستم» و به آسمان اشاره  می کند.
من بر او این جور قیافه گرفتن را می بخشم،  یونانیان دوست دارند که وانمود کنند و فخر بفروشند.

در هنگام شام، ما ماهی تازه، به جای ماهی دودی، مصرف کردیم. آناکساگوراس کنجکاو بود که واکنش مرا به داستان های هرودوت بداند. من چندبار تلاش کردم به او پاسخ دهم ولی کالیاس پیرمرد،  به جای من صحبت کرد. من باید به کالیاس احترام بگذذارم چون پیمان صلح نامریی ما به هیچ روی در میان آتنیان محبوب نیست. در حقیقت همیشه این خطر وجود دارد که توافق ما یک روز باطل اعلام شود،  و من مجبور شوم از اینجا بروم، به فرض این که موفقیت سفارت من شناخته شود،  و مرا نکشند. ینانیان احترامی برای سفیران قایل نیستند و در این وضع،  کالیاس به عنوان کسی که در نوشتن پیمان صلح همکار ما بود، محافظ من نیز می باشد. 
کالیاس دوباره نبرد ماراتون را توصیف کرد. من از شنیدن روایت یونانی این نبرد بسیار خسته ام. نیازی به گفتن نیست که بر طبق روایت او از این نبرد،  کالیاس خود با شجاعت هرکول جنگید. کالیاس می گفت که " نه این که من موظف بودم،  من شغل موروثی مشعل بری را دارم،  من خادم رازهای دِمِتر، الهه بزرگ هستم. در ایلیوسیس. البته شما همه این را خوب می دانید، مگر نه" من گفتم: "البته کالیاس که من می دانم،  ما هر دو یک شغل را داریم، یادت می اید من هم شغل موروثی مشعل بری را دارم."
کالیاس حافظه خوبی برای اطلاعات اخیر ندارد،  او پرسید : "تو هم ؟" " آه، البته،  آتش پرستی،  بله بسیار جالب هستند. شما باید  بگذارید که ما یکی از مراسم شما را ببینیم. به من گفتند که برای خود منظره ای است. به ویژه بخشی که مغ مغان، آتش را می خورد،  آن مقام تو هستی دیگر، مگر نه"
"بله" من دیگر زحمت توضیح تفاوت بین مغان و زرتشتیان برای یونانیان را به خود نمی دهم.
"ولی ما آتش نمی خوریم، ما به آن رسیدگی میکنیم. آتش همچون پیام آوری است میان ما و خدای خردمند. آتش همینطور،  یادآور روز بازپسین است زمانی که هر یک از ما باید از درون دریایی از فلز مذاب که چون خورشید است - اگر انگاره آناکساگوراس درست باشد - بگذریم.
کالیاس می پرسد : "خوب بعد چه میشود" 
اگرچه کالیاس یک کشیش موروثی است، او بسیار خرافاتی است. برای من این نکته عجیب است. کشیشان موروثی به طور معمول به خداناباوری تمایل دارند. چون بسیار می دانند. 
من پاسخ او را این گونه دادم: "اگر در خدمت راستی و حقیقت بوده باشی و دروغ را رد کرده باشی، گرمای فلز مذاب را احساس نمی کنی .."
کالیاس می گوید : "اها" ذهن او چون یک پرنده ترسان پراکنده است، "ما هم چیزی شبیه ان داریم. به هر حال ، من میخواهم که یکی از این روزها تو را تماشا کنم که آن آتش را می خوری. طبیعی است که من نمی توانم جبران این لطف را بکنم. رازهای ما بسیار ژرف هستند، من نمی توانم هیچ چیز درباره آنها به تو بگویم. به جز این که تو وقتی که همه آنها را تجربه کنی، گویی که دوباره زاده شده ای. البته اگر بتوانی از پس همه انها برآیی. و موقعی که مردی می توانی  پرهیز کنی از .. ( کالیاس درد اینجا ایستاد تو گویی که ذهن چون پرنده او بر یک شاخه ای نشست. ) "به هر حال، من در ماراتون جنگیدم،  اگرچه موظف بودم این لباس کشیشی را به تن کنم به هر حال چه کشیش بودم چه نه،  من به اندازه خودم در آن روز از ایرانیان کشتم."
آناکساگوراس به سخن آمد و گفت "و طلای خودت را در یک گودال یافتی" آناکساگوراس کالیاس را به همان ا ندازه من، غیر قابل تحمل می یابد. برخلاف من، او مجبور نیست، در برابر او بردبار باشد. 
کالیاس با شگفتی گفت : "آن داستان را واژگونه تعریف کرده اند،  من یک زندانی را گرفته بودم که گمان میکرد من یک سپهبد هستم. چرا که یک نوار دور سرم داشتم، و چون او پارسی سخن میگفت و من تنها به یونانی سخن می گفتم،  هیچ راهی نبود که این برداشت او را درست کنم. من نمیتوانستم به او بگویم که من  غیر از مشعل بَر، شخصی بدون هیچ مقام هستم. همینطور چون من هفده یا هجده سال بیشتر نداشتم،  او باید دریافته بود که من نمیتوانستم خیلی مهم باشم ولی درنیافته بود،  او کناره یک رودخانه نه یک گودال را به من نشان داد،  و آنجا جایی بود که او صندوق طلاهای خودش را پنهان کرده بود. طبیعتا من آن را برداشتم. غنیمت جنگی.

آناکساگوراس با اینکه چون همه یونانیان می دانست که کالیاس بی درنگ آن ایرانی را کشته بود، پرسید " و بر سر مالک طلاها چه آمد ؟" کالیاس آن طلاها را در شراب و روغن و بازرگانی کالاها سرمایه گذاری کرد و او اینک ثروتمندترین مرد در آتن است و به او بسیار رشک برده میشود. البته،  آتنیان به هر کسی حسودی میکنند، ولو این که آن کس چیزی برای رشک بردن به آن نداشته باشد.
کالیاس پاسخ داد: "طبیعتا او را آزاد کردم." کالیاس به همین سادگی دروغ گفت. پشت سر او، مردم از او به عنوان مال دار گودالی  می شناسند. کالیاس به سخن ادامه داد "طلاها پول گروگان بودند. از این چیزها در جنگ بسیار رخ می دهد. هر روز بین ایرانیان و یونانیان از این چیزها رخ می دهد یا می داد. خوب به خاطر ما و شما کوروشِ اسپیتاما همه این چیزها تمام شده.
تمام دنیا به من و شما یک سپاسگزاری جاودان بدهکار است. "
بین تمام شدن وعده اول شام، و فرارسیدن وعده دوم. «اِلپینیس» آمد. او تنها خانم آتنی است که میتواند با هر یک از مردان که می خواهد هم غذا  شود. او از یک مقام ممتاز برخوردار است چرا که همسر کالیاس ثروتمند و خواهر «سیمان» شکوهمند است.

































(1) sophist

چهارشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۹۸

آفرینش ۴

Image result for creation gore vidal 


خوشبختانه خانه من درست بیرون «پورتیکو» منتظر من بود. بخت با من یار بود که توانستم خانه ای را اجاره کنم که پیش از انکه ما آتن را به آتش کشیدیم ساخته شده بود. قدری راحت تر از خانه هایی است که اکنون آتنیان ثروتمند می سازند، اگر چه قدری کمتر تجملی است. هیچ چیزی نمیتواند به معماران بلند پرواز به اندازه به آتش کشیدن شهر مادری، انگیزه بدهد. ساردیس (1)  اکنون پس از ان آتش سوزی بزرگ، بسیار شکوهمندتر است از ساردیسِ در دوران کروسوس.
اگرچه من هرگز آتن قدیم را ندیده بودم، و البته اکنون نمیتوانم آتن جدید را ببینم، شنیده ام که خانه های خصوصی همچنان از خشت ساخته میشوند، و خیابان ها به ندرت راست می باشند و هرگز پهن نیستند و ساختمان های عمومی شکوهمندند، اگر چه چون «اودیون» موقتی ساخته میشوند.
در حال حاظر بیشتر ساختمان سازی ها در آکروپولیس انجام میشود، که در عبارت شعرگونه دموکریت، یک صخره به رنگ شیر، می باشد که نه تنها بر بالای بیشتر شهر بلکه بر این خانه نیز سایه افکنده، در نتیجه در زمستان، ما کمتر از یک ساعت آفتاب داریم. 
اگرچه این صخره زیبایی های خودش را دارد. دموکریت و من اغلب در آنجا قدم می زنیم. من دیوارهای خرابه را لمس می کنم، و به صدای تق تقِ سنگ کار ها، گوش می دهم. گاهی به آن خانواده زیبای ستمگران که در آکروپولیس زندگی می کردند می اندیشم، پیش از آنکه آنها را از شهر بیرون کنند، همانطور که هز انسان به راستی نجیب  دیر یا زود، سرانجام از این شهر بیرون می شود. من آن ستمگر آخر را می شناختم، هیپیاس مهربان. جوان که بودم، او اغلب در بارگاه شوش بود.

این روزها ویژگی اصلی آکروپولیس خانه ها یا پرستشگاه هایی است که در آن تصویرهای خدایانی است که مردم وانمود به پرستش آنها می کنند. می گویم وانمود، چون از دید من، با وجود محافظه کار بودن و سنتی بودن مردم آتن، وقتی که به حفظ شکل های چیزهای کهن می رسد، روحیه اصلی این مردم در خداناباوری است - یا همان طور که یکی از پسرعموهای یونانی من، در زمانی نه چندان دور در گذشته با غروری خطرناک اشاره میکرد، انسان اندازه اصلی همه چیز است. من گمان میکنم، که آتنیان به راستی باور دارند که این درست است. در نتیجه، با رفتاری «پادنمایانه» (2) به گونه ای غیرعادی خرافاتی هستند، و به صراحت کسانی را گمان میرود لامذهبی کرده اند را مجازات می کنند.

دموکریت  آمادگی برخی از چیزهایی که دیشب در هنگام شام گفته بودم نداشت. نه تنها اکنون او از من گزارش واقعی جنگ های یونان را می خواست، بلکه مهم تر از آن، او می خواست که من خاطرات خودم را از هند و کَتای ثبت کنم و همینطور از مردان خردمندی که در خاورزمین ملاقات کرده بودم، و در خاوران خاور زمین. او داوطلب شد که هر چیزی که به یاد می آورم را بنویسد. مهمانان شام من هم همین اصرار را داشتند اما من گمان میکنم که انها تنها مودب بودند.

ما اکنون در حیاط خلوت خانه نشسته ایم، و این همان ساعتی است که ما آفتاب داریم. امروز هوا خنک است ولی سرد نیست و من می توانم گرمای خورشید را روی صورتم احساس کنم. احساس آسودگی می کنم چون پوشاکی به سبک ایرانیان به تن دارم.همه بدنم پوشیده است به جز صورتم. حتا دست هایم در آستین پوشیده اند، طبیعتن، شلوار می پوشم، بخشی از پوشاک که همیشه خاطر یونانیان را آزرده میکند.

باورهای ما به وقار در پوشش، برای یونانیان خنده آور است، اینان هیچگاه به اندازه زمانی که جوانهای برهنه را در حال بازی می بینند شاد نیستند. نابینایی من مرا هم از دیدن جوانهای پرسروصدا و پرروی آتن آسوده میکند، و هم از دیدن چشمچرانی مردان هوسبازی که آنها را تماشا میکنند. با این حال وقتی نوبت به زنان می رسد، آتنیان به وقار و سنگینی باور دارند، زنان در اینجا از سر تا پا پوشیده اند، همچون زنان ایرانی ولی بدون رنگ و تزیینات.

شنبه، دی ۱۴، ۱۳۹۸

آفرینش ۳


Image result for creation gore vidal

آفرینش ۱
آفرینش ۲
هم اکنون پریکل و قبیله ای از هنرمندان و ساختمان سازان او معبدی برای پیشکش کردن به الهه آتِنا بربلندای آکروپولیس می سازند. یک ساختمان بزرگ مرتبه که قرار است جانشین معبد زهواردررفته ای که ارتش ایرانیان سی و چهارسال پیش به آتش کشید و ویران ساخت بشود.  حقیقتی تاریخی که هرودوت تلاش می کند از آن یاد نکند. 
 توسیداد با کنایه گستاخانه ای پرسید: « آقای سفیر، یعنی می گویید که گزارشی که شنیدیم حقیقت ندارد؟» 

به جرات می توانم بگویم او مست بود. اگرچه ما ایرانیان ، به سبب استفاده مذهبی ما از «هوما» ، اغلب متهم به مشروب خواری زیاد میشویم، من هرگز یک ایرانی را ندیده ام که به مستی برخی از آتِنیان باشد، از حق نمیشود گذشت، باید گفت، هیچ یک از آتِنیان به مستی یک اسپارتان نمیشود.
دوست قدیمی من شاه دیماراتِ اسپارتایی می گفت که اسپارتان ها هیچگاه می را بدون آب نمی نوشیدند، تا آنکه مدت کوتاهی پس از آن که داریوش به سرزمین سایتیه لشگر کشید و ان را ویران کرد، یکی از قبیله های شمالی آن سرزمین عده ای سفیر به سرزمین اسپارتا فرستاد،
به گفته دیمارات سایتیان به اسپارتانها آموختند که شراب را بدون آب بنوشند هرچند من به درستی این داستان باور ندارم.

با صدایی پیر، صدایی که در یونان اغلب شنیده می شود، گفتم: جوان عزیز من، آنچه که شنیده ایم، تنها یک نسخه از رویدادهایی است که پیش از این که تو به دنیا بیایی و گمان کنم، پیش از انکه آن تاریخدان به دنیا بیاید رخ داده است.
هنوز بسیاری از ما که روزی که ایرانیان به ماراتون آمدند را به خاطر دارند، برجای مانده اند.

آن صدای پیر اغلب در یونان شنیده میشود، زمانی که شماری از غریبه های سن و سال دار، همدیگر را دیدار می کنند، و می پرسند، تو زمانی که خشایار به ماراتون آمد کجا بودی و چه می کردی، سپس دروغگویی انها به همدیگر آغاز میشود.

من گفتم، بله ، کسانی هستند که هنوز روزهای کهن را به یاد دارند. من، خود یکی از آنان هستم. در حقیقت، شاه بزرگ خشایار شاه، اگر امروز زنده بود، ۷۵ سال داشت. زمانی که تاج بر سر گذاشت در سن سی و چهار سالگی در اوج زندگی خود بود.
در حالیکه این تاریخدان شما، تازه به ما گفته که خشایار یک پسر بچه عجول بود زمانی که جانشین داریوش شد.

توسیداد آغاز به سخن کرد: «یک اشتباه جزیی، اما کل کار از نوع کارهایی است که میتواند در شوشه، به اندازه نمایشنامه اَشیلِ به نام «ایرانیان» شادی آفرین باشد. این نمایشنامه را من خود برای شاهِ بزرگ ترجمان کردم، و او زرنگی یونانی نویسنده را شادکننده یافت.»

البته هیچکدام این حرفها درست نبود، خشایار به خشم می آمد اگر می فهمید که تا چه حد او و مادرش بد نشان داده شده اند تا یک مشت لات آتِنی سرگرم شوند.
تصمیم و سیاست من از ابتدا این بوده که وقتی این وحشی ها به من توهین میکنند، از خود ناآرامی نشان ندهم. خوشبختانه از بدترین توهین های آنها برکنار مانده ام. آنها را برای همدیگر نگه می دارند. دنیای بیرون از آتن خوش بخت است که این یونانیان با همدیگر بسیار بیشتر از با برون مرزی یان خود دشمنی دارند. 
بگذار یک نمونه کامل را یاد کنم: زمانی که اَشیل که روزی یک داستان نویس ستایش برانگیز به شمار می آمد، یک پاداش یا جایزه را به سوفوکل که اکنون از او به ستایش یاد می شود، باخت، چنان به خشم آمد، که آتِن را به سوی سیسیلی ترک گفت. او در آنجا به پایان خشنود کننده زندگی خود رسید. یک عقاب که در جستجوی مکانی سخت برای شکستن لاکِ لاکپشتی که شکار کرده بود، می گشت، سرِ کچل این نویسنده داستان «ایرانیان» را به جای یک تکه سنگ به اشتباه گرفت و لاک پشت را با دقتی مرگبار بر سر او انداخت.

توسیداد، می خواست ادامه بدهد، و یکی از زشت ترین صحنه ها را به وجود بیاورد که، دموکریتِ جوان، مرا به جلو انداخت و فریاد برآورد، برای فرستاده شاهِ بزرگ راه باز کنید ! و راه باز شد.
آفرینش ۴

چهارشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۹۸

حکومت خرد و داد: درسهایی از فردوسی

اگر بیاییم و بیاندیشیم که ریشه مشکلات ما در چیست، گمان کنم دیری نخواهد گذشت که به این نتیجه خواهیم رسید که مشکل ما در مدیریت کلان است و مشکل مدیرت کلان ما در نبود دو عامل اصلی موفقیت در اداره هر گروه و جامعه ای است. 
خرد و داد

فردوسی به اهمیت خرد پی برد و در ستایش خرد داد سخن داد:
خرد بهتر از هر چه ایزد بداد
ستایش خرد را به از راه داد
خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای
ازو شادمانی وزویت غمیست
وزویت فزونی وزویت کمیست
خرد تیره و مرد روشن روان
نباشد همی شادمان یک زمان
چه گفت آن خردمند مرد خرد
که دانا ز گفتار از برخورد
کسی کو خرد را ندارد ز پیش
 دلش گردد از کردهٔ خویش ریش

از نظر این نویسنده نیمی از مشکلات مملکت در بیخردی است. 
اما برای اینکه خردگرایی حکمفرما شود باید به تعریف درستی از آن رسید، خرد را نمی توان تنها در دانشگاه ها جستجو کرد، خرد با هوش تفاوت دارد، خرد با دانش هم تفاوت دارد، ما باید سازوکار درستی برای تشخیص خردمند از بی خرد بیابیم و سازمانها و نهادهایی را بنیانگذاری کنیم که خردگرایی را ماموریت خود قرار می دهند و آن را پرورش می دهند. 
ادبیات ما پر از نمونه های خردگرایی است، گلستان سعدی و شاهنامه فردوسی و مثنوی مولوی انباشته از نمونه های خردمندی و خردگرایی است از واکاوی اندیشمندانه این ادبیات میتوان به شاخص های خردمندی و ویژگیهای خردگرایی رسید. 

پایه دیگر برقراری داد است. فردوسی در پادشاهی اردشیر می فرماید:

اگر کشور آباد داری به داد
بمانی تو آباد وز داد شاد

و از زبان انوشیروان دادگر

اگر پادشه را بود پیشه داد
شود بی گمان هر کس از داد شاد

اگر شاه با داد و بخشایش است
جهان پر زخوبی و آرایش است









در اینجا نیز باید دادگری و دادوری را شناخت و شناساند، دادوری را نیز باید پرورد و آموخت. دادوران را باید پاداش داد و بیدادگری را باید راند و جامعه را از بیدادگری پاکیزه کرد. 

دو پایه استوار پادشایی و فرمانروایی باید خرد و داد باشد.

آینده ایران

ما در دنیا دو نوع جامعه می بینیم. یک نوع جامعه علاقه مند به پیشرفت است و پیوسته در حال جستجو و تلاش برای یافتن راه های نو تر، بهتر ، آسانتر، ارزانتر برای برآوردن نیازهای انسان است. در این جامعه تلاشی بی امان برای به پیش راندن مرزهای توانایی انسان می بینیم. در این جامعه، نیروها و سرمایه ها در پی حل مشکلات جامعه بشری به کار افتاده اند. این جامعه «پیشرفت گرا» است.

نوع دیگری جامعه، به حل مشکلات و دشواریها علاقه ای ندارد. با نوآوری بیگانه است. به گذشته و گاهی به تصوری نادرست از گذشته می پردازد. از دنیاهای خیالی سخن میگوید. کسانی که دنبال دگرگونی و بهتر کردن اوضاع هستند را دشمن می دارد و آنها را به کنار می راند. در پی سرکوب و سهل انگاری نیازهای به حق بشریت است. واقعیت ها را انکار میکند.
سعی دارد که مشکلات نو را با راه حل های کهنه و ناکارآمد حل کند و در نهایت خودباخته است. این جامعه باور ندارد که نوع بشر می تواند شرایطش را دگرگون کند و وقتی که نیازهای خود را می بیند یا آنها را نادیده می انگارد و از اندیشیدن به راه حل ها خودداری می کند یا دست به دامن جامعه نوع اول می شود. این جامعه «واپسگرا» است. 

در بیشتر مواقع یک جامعه نوین ترکیبی از هر دو این جوامع را در خود دارد و ما شاهد یک کشمکش در میان این دو تمایل میشویم ولی در جامعه های نوع اولی نیروهای پیشرفت گرا زمام امور را به دست دارند، و در جامعه نو دومی نیروهای واپسگرا.

ایران از این قاعده مستثنی نیست. جامعه ایران اکنون در میان یکی از بزرگترین کشمکش های جهان قرار دارد.
در یک طرف نیروهای پیشرفت گرا، نوآفرین و خردگرا قرار دارند و در طرف دیگر نیروهای واپس گرا، خردگریز و کهنه پسند. آینده ایران بستگی به نتیجه این کشمکش دارد.

جامعه ای که نوآفرینی نکند بزودی از میان خواهد رفت. جامعه ای که به دنبال حل مشکلات خودش نباشد به دست آن مشکلات از پا در خواهد آمد.


شنبه، آبان ۱۹، ۱۳۹۷

به ریشه بزنید.

بزرگترین اشتباهی که امیرکبیر، رضاخان، شاه و همه کسانی که می خواستند ایران به جرگه کشورهای پیشرفته بپیوندد انجام دادند این بود که ریشه ای و بنیادین عمل نکردند.
ما یک دستگاه آموزشی شکسته و ناکارامد داریم که دانش آموز را پس از دوازده سال به جامعه می فرستد بدون این که نکته های زیر را به او یاد دهد.
  • یک - میهن دوستیِ درست و بدور از زیاده روی و چرایی و اهمیت آن.
  • دو - نحوه تفکر منطقی، ریشه یابی منطقی مشکل ها و پیدا کردن راه حل منطقی برای مشکل ها
  • سه - گستره واژه ها وسازکار درونی زبان پارسی همچنین نزدیکی و رابطه ان با زبانهایی اروپایی و تاریخ تحول، فَرگَشت و فروگشت زبان پارسی
  • چهار- اقتصاد، بازرگانی، سازوکار، اهمیت و ارزش ثروت و ثروت اندوزی و دیدگاه مثبت درباره آن.
  • پنج - اهمیت قانون، قانون نویسی و قانون گذاری، نحوه اجرای قانون و جلوگیری از
    قانون شکنی، ویژگیهای قانون گذار: برای واژه پارسی قانون، «داد» را جانشین کنید!
بدون این آماده سازی در ذهن مردم در سن کودکی و نوجوانی، میلیون ها نفر وارد جامعه میشوند بدون این که بدانند که هستند و چکار می خواهند بکنند و چگونه می خواهند این کارها را انجام دهند. بدون این که بدانند در کجا زندگی میکنند و جایگاه شایسته و کنونی آنها در جامعه چیست.
دولت و کارگزاران دولتی از همین مردم به وجود می ایند و آنها هم نمیدانند که باید چکار کنند. مدرک تحصیلی کارشناسی و کارشناسی ارشد و استادی و چه و چه فقط ابزار پیاده سازی است ولی تا وقتی که شما ندانید که میخواهید چه هدفی را دنبال کنید و چرا ابزار به چه درد می خورد ؟
اگر من به شما یک چکش عالی بدهم ولی شما تنها «پیچ» در اختیار دارید با چکش میخواهید چه کنید ؟ هم ابزار را خراب میکنید و هم پیچ ها را.
امیرکبیر از بالا آغاز کرد ولی آموزش در سالهای کودکی و نوجوانی آغاز میشود.
شاهان پهلوی آموزش دوازده ساله را به ایران آوردند که بسیار کارآمد بود ولی نکته های بالا را در آن رعایت نکردند نتیجه آن شد که دانش آموختگان دبیرستان های ایران
«آموزش واقعی و اصلی» خود را در خانه و از پدر و مادرهای محافظه کار ، سنتی و مذهبی خود گرفتند در نتیجه نه پیشرفت کشور برایشان مهم بود نه زبان پارسی نه قانون اهمیتی داشت و نه نحوه درست کشورداری
تنها چیزی که به واقع برایشان آب و رنگ و درخشش داشت، تنها چیزی که برایشان از هر چیز دیگری بیشتر اهمیت داشت دین و مذهب و اسلام بود.
و وقتی که این تنها نکته مهم را در خطر دیدند تلاش کردند که ان را با تمام وجود حفظ کنند و وقتی که دیدند رژیم برایش این نکته ها مهم نیست بر رژیم شوریدند و با آن به جنگ و رویارویی پرداختند و جلوی آن ایستادند.
بسیاری از آن ها مهندسی و پزشکی و فیزیک و شیمی را آموخته بودند و خوب هم می دانستند ولی برایشان «مهم» نبود. پیشرفت ایران و ثروتمندشدن ان هم برایشان اهمیت چندانی نداشت چیزی که برایشان مهم بود دین و مذهب بود این تنها چیزی بود که باورشان را شکل میداد.

یکشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۹۷

استاد محمد جواد طباطبایی : "تاریخ جهان با ایران آغاز می‌شود"




" در پاسخ به یاوه گویان ایرانستیز"

"تاریخ جهان با ایران آغاز می‌شود"


جواد طباطبایی این‌بار در قریب به دو ساعت سخنرانی کوشید اساس طرح فکری‌اش را که بیش از ٣٠ سال است از زمان انتشار «درآمدی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران» و حتی پیش از آن، مطرح کرده بود، در قالب نظریه «ایرانشهری» بیان و تشریح کند و به منتقدانی که این روزها کم نیستند نیز پاسخ بدهد. او در بیست و چهارمین نشست از سلسله نشست‌های ایرانشهری که در خانه گفتمان شهر و معماری برگزار شد هم انتقادهای تند و گزنده‌اش به نظام دانشگاهی در ایران را تکرار کرد و هم بر این اندیشه مرکزی‌اش تاکید کرد که واقعیت ایران و دولت ملی در ایران سابقه‌ای کهن دارد و ربطی به پیدایش دولت‌های ملی در اروپا ندارد. او حتی کوشید توضیح دهد که چرا در ایران مفهوم دولت ملی با وجود واقعیت تاریخی آن پدید نیامده و در انتهای بحثش منتقدان را آگاهانه یا ناآگاهانه مخالفان وحدت ملی ایران خواند و گفت ایشان حتی ممکن است ندانند اما مخالفت‌شان با ایرانشهر به تهدید این وحدت ملی می‌انجامد. آنچه می‌خوانید روایتی از این سخنرانی است:

اندیشه سیاسی در ایران سابقه‌ای ندارد

دو-سه دهه‌ای بود که من بحث اندیشه ایرانشهری را مطرح و این اصطلاح را به کار برده بودم اما در شرایط خاصی از چند سال پیش، بیشتر به آن توجه شده است و حتی در فضای دانشگاهی درباره آن چند رساله نوشته شده است. اگر بگویم اکثر کسانی که درباره این بحث، صحبت می‌کنند تا حد زیادی به درستی نمی‌دانند درباره چه صحبت می‌کنند، اغراق نکرده‌ام. من این اصطلاح را ٣٥ سال پیش در مقاله‌ای درباره خواجه نظام‌الملک طوسی و اندیشه ایرانشهری در سیاستنامه او به کار بردم که بعدها به کتاب تبدیل شد. اما بحث من از کجا آمد. بحث اندیشه سیاسی در اروپا سابقه‌ای طولانی دارد اما در کشور ما هیچ سابقه‌ای ندارد. یعنی از زمان تاسیس دانشکده حقوق و علوم سیاسی تا حدود سال ١٣٣٠ اصلا اندیشه تدریس نمی‌شد و علم سیاست در ذیل حقوق عمومی فهمیده می‌شد. سطح علوم سیاسی در ایران آن دوران، بسیار پایین و رشته حقوق، دارای اهمیت بیشتری بود و به همین دلیل من نیز به این رشته گرایش پیدا کردم و در ایران، علوم سیاسی نخواندم. بعد از انقلاب، در سال‌هایی که درس من تمام شده بود و دفاع کرده بودم در یکی از مراکز دانشگاهی مهم فرانسه، گردهمایی گروه کوچکی بود که دریدا، جلسات آن را اداره می‌کرد و استادیاران و شاگردان و دوستان او از طیف چپ تا افراد غیرچپ و تا حدی لیبرال و چندنفری از دانشجویان دکترا یا مثل من که دفاع کرده بودند در آن شرکت می‌کردند. در سال ٦٣-٦٢ که من در این جلسات شرکت کردم، بحث‌های جدیدی در اندیشه سیاسی در اروپا درگرفته بود مثل ماجراهای لهستان و متزلزل شدن کمونیسم، و هنوز دیوار برلین تخریب نشده و سوسیالیسم برجا بود اما در ایران وجود نداشت. بحران‌هایی که در جنبش چپ در اروپا ایجاد شده بود و تاثیر آن در جریان‌های لیبرال اروپایی از سوی دیگر و متزلزل شدن نظام تثبیت شده دانشگاهی اروپا، از دهه ٧٠ میلادی و ٥٠ خورشیدی به بعد سبب شد کسانی متوجه این بحران بزرگ لااقل در حوزه نظر شده و گردهمایی‌های ماهانه‌ای را تشکیل دهند. من تنها ایرانی شرکت‌کننده در این جلسات بودم و وقتی از این جلسات بیرون می‌آمدم، پرسشم این بود که این بحث‌ها به چه درد من و کشورم می‌خورد و اساسا بحران‌های اروپا، چه نسبتی به بحران من دارد؟ بعد به بررسی این موضوع می‌پرداختم که آیا ما نیز دارای بحران هستیم و آیا ما هم می‌توانیم از سنخ اندیشیدن فلسفی درباره سیاست بهره‌ای بگیریم و برای ما چقدر مهم است؟ بنابراین، بعد از برگشتن به ایران به تدریج نوع اندیشیدن سیاسی آنها را درباره مسائل ایران به کار گرفتم.
دانش غرب در باب شرق در ذیل یک مفهوم، قابل بررسی نخواهد بود
غربی‌ها وقتی درباره ما صحبت می‌کنند به ناچار ابزارهای خود را به کار می‌گیرند اما آیا این ابزارها قابل انتقال به ایران است و آیا می‌توان بحث در باب تحول مفاهیم را از غرب فرا گرفت؟ اساسا مسائلی در ایران وجود دارد که با ابزارهای مفهومی غرب تا حد زیادی قابل توضیح نیستند و باید مانند صنعت گران چیره دست، ابزارهای غربی را مورد دخل و تصرف قرار دهیم و مفاهیمی مانند قدیم-جدید، رنسانس یا جهان باستان را در باب مفاهیم خود به کار ببریم. تا آن زمان جهان اسلام مطرح بود و از ایران به عنوان یکی از کشورهای آن نام برده می‌شد؛ در اینجا هنر ایرانی فصلی از هنر اسلامی و اندیشه ایرانی، بخشی از اندیشه جهان اسلام است. اگر کلی سخن بگوییم این مساله قابل درک است اما اگر موارد تاریخی خود را مطالعه کنیم، به نتایج اروپاییان نمی‌رسیم. این همان مطلبی است که ادوارد سعید نیز به آن رسیده بود. او معتقد بود دانش غرب در باب شرق، در ذیل یک مفهوم، قابل بررسی نخواهد بود. آنچه او در این باره مطرح می‌کرد از نظر ایدئولوژیک خوب بود اما به لحاظ علمی با وجود اینکه بر بسیاری از منابع و به زبان و ابزارهای دانش غربی مسلط بود، هیچ ارزشی درباره ما ندارد. اگر شرق‌شناسی آنچه باشد که ادوارد سعید گفته است، ایران، در ذیل شرق و جهان اسلام قرار نمی‌گیرد و من بعدها این تعبیر را به کار بردم که ما بیرون از جهان اسلام بوده‌ایم. با بررسی‌هایی که انجام داده‌ام، برخلاف آنچه نویسندگان و مورخان غربی نوشته‌اند، حتی آنهایی که ایران را می‌شناخته‌اند از کنار واقعیات تاریخی و تاریخِ فرهنگی ما عبور کرده‌اند. باید مرکز ثقل در باب ایران را از نظام دانش غربی به ایران منتقل کنیم. به همین دلیل می‌گویم دانشگاه‌های ما، هیچگاه ملی نبوده‌اند. دانشگاه‌های ما هنوز ملی نشده‌اند و اساتید دانشگاه‌های ما حتی نمی‌توانند از پایین‌ترین سطح ایدئولوژی غربی، بالاتر صحبت کنند. به طور مثال هرگاه بحث از ایرانشهری می‌شود، می‌گویند این یک نظریه فاشیستی است در حالی که اندیشه و تمدن ایرانشهری، یک بحث کاملا علمی است. متاسفانه دانشگاه‌های ما در بومی‌ترین نقطه، غیربومی هستند.

ایرانشهری یعنی تداوم اندیشه ایرانی در دوره اسلامی

بررسی موردی من در حالات و نوشته‌ها و آثار خواجه نظام‌الملک طوسی، که یکی از عالمان و امرای بزرگ ایرانی بوده، نشان داد که خواجه نظام‌الملک طوسی، صرفا یک کارگزار نبوده است؛ او با اینکه هم علوم روز را می‌دانسته و هم به علوم دینی تسلط داشته و هم به‌شدت دیندار بوده ولی زمانی که در باب سیاست صحبت می‌کندتوجهش به ملیت است. او نخستین شخصی است که در باب اندیشه ایرانشهری، وارد شده است و با تفکیک نظامنامه شریعت از نظامنامه سیاست، طریق ایجاد دولت بر اساس نظامنامه‌های سیاسی را تدوین کرده است. بررسی‌های بیشتر من توضیح می‌دهد که وقتی ایرانی‌ها درباره سیاست صحبت می‌کرده‌اند، ایرانی حرف می‌زدند. نام این را ایرانشهری گذاشته‌اند به معنای تداوم اندیشه ایرانی در دوره اسلامی. بنده این اصطلاح را از جایی وام نگرفته‌ام بلکه این واژه، در تمام منابع ایرانی آمده و در اینجا شهر به معنای دولت و ایرانشهر به معنای کشور و دولت ایران است. از اینجا به این بحث رسیدم که به تاسی از سیاستنامه، اسم آن را شریعت نامه گذاشتم. اساسا در سیاستنامه‌ها، موضوع بحث، مناسبات قدرت سیاسی و در شریعتنامه‌ها، شریعت و اجرای احکام شریعت است و اساسا ربطی به یکدیگر ندارند زیرا شریعتنامه‌ها از سنخ سیاستنامه‌ها نیستند. در دوران خلافت خلفای اموی و عباسی، چون شریعت با سیاست همگام شده بودند، این‌گونه تعبیر می‌شد که اگر خلیفه فاسد هم باشد، چون احکام را اجرا می‌کند؛ پس فساد خلیفه، اشکالی نخواهد داشت. ایرانیان حتی زمانی که هنوز مذهب تشیع فراگیر نشده بود هم، ایرانشهری فکر می‌کردند یعنی مساله و اولویت‌شان، اداره دولت بود. البته اجرای احکام هم می‌کردند اما مساله ایرانشهری نیز از مهم‌ترین اولویت‌ها بود.

تعبیر «ایران» جعل رضاشاه نیست

همان‌طور که می‌دانید ما، دارای نگاه نقادی نسبت به خود هستیم که در بیرون از ایران کمتر وجود دارد. در بررسی بعضی از شریعت‌نامه‌نویسان بسیار مهمی که در منطقه فرهنگی ایران وجود داشته‌اند از بصره و بغداد گرفته تا خراسان بزرگ، هیچ نویسنده‌ای یافت نمی‌شود که در باب خلافت صحبت کرده باشد زیرا ساختار ذهنی ما با خلافت اصلا سازگار نیست و خلافت به عنوان شعوبیه در دیدگاه ایرانیان جایی ندارد. حتی شریعت‌نامه‌نویسان مهمی که در حوزه فرهنگی ایران بوده‌اند نیز در باب سیاستنامه نوشته‌هایی دارند، مثل ابوالحسن ماوردی، متفکر، فیلسوف و قاضی‌القضات آل بویه که نخستین کتاب و نظریه منضبط خلافت را نوشته، او سیاستنامه هم نوشته، به این علت که از بغداد تا عراق عجم، نظام خلافت جواب نمی‌داد و نمی‌توانست یک نظریه منسجم اساسی پیدا کند. ایران از ابتدا کشوری متفاوت و با نظام اندیشه‌ای متفاوت نسبت به جهان عرب بوده است. ایرانشهر یا ایران زمین، یعنی ایران بزرگ فرهنگی و این محدوده جغرافیایی، از بخارا تا شامات و مصر را در بر می‌گرفته است. ایران، یک واقعیت تاریخی است؛ کافی است به تمام منابعی که از قرن دوم درباره تاریخ ایران نوشته شده مراجعه کنید حدود و ثغور ایران کاملا مشخص و روشن است. به همین دلیل، اگر به خصوص یک استاد تاریخ بگوید که ایران را رضاشاه ساخت و جعل اوست، بدان معناست که مرخص است، زیرا به هیچ‌وجه چنین نیست و او نمی‌داند ایران تا زمان رضاشاه در زبان‌های اروپایی «پرس» (پرشیا) خوانده می‌شد و بعدا به این نتیجه رسیدند که این پرشیا در وضعیت جغرافیای سیاسی ایران، بخشی از فارس است و بنابراین پیشنهاد کردند که کلمه ایران را که دست‌کم ٢٠٠٠ سال سابقه دارد به کار ببرند. بنابراین تعبیر «ایران» جعل رضاشاه نیست. کسانی که چنین اشتباهی را مرتکب می‌شوند، بیش از هرچیز با شعور دانشگاهی ما تسویه می‌کنند
، یعنی گوینده باید خجالت بکشد که چنین بگوید. یکی از این افراد در دانشکده‌ای تدریس می‌کند که زمانی دهخدا رییس آن بوده، در حالی که متن فارسی او ده غلط دارد.

نژاد در شاهنامه مطلقا به معنای بیولوژیک امروز نیست

«ایران» در درجه نخست یک اسم است، اما واقعیتی هست که این اسم ناظر بر آن است. در مورد همه کشورها اسم شان ناظر به یک واقعیت بیرونی نیست، بلکه واقعیتی مجعول است که بعدا برایش اسمی ساخته شده است، مثل افغانستان که تنها شامل بخشی از مردم آنجاست. اما کلمه ایران که بیش از هزار بار فقط در شاهنامه و سایر منابع ما تکرار شده، ناظر بر یک واقعیت بسیار پیچیده است که به سادگی نمی‌توان آن را انکار کرد و استعمال آن را در کنار مفهوم قدیمی «نژاد»، نژادپرستانه خواند. دانشگاه ما دانشگاه ایرانی نیست، زیرا با کلمات خودش که مفاهیم خاص ایران است، نمی‌تواند صحبت کند. یعنی وقتی دانشگاهی ما و غیردانشگاهی ما کلمه «نژاد» را به کار می‌برد، آن را از شاهنامه اخذ نکرده و نمی‌داند آنجا معنایش چیست، بلکه آن را در ترجمه کلمه race انگلیسی و سایر زبان‌های دیگر به کار برده است، در اینجا «نژاد» به معنای نژادهای بیولوژیک جدید مثل سفید و سیاه و... است، در حالی که استعمال قدیمی نژاد در شاهنامه مطلقا به معنای بیولوژیک امروز نیست. به همین خاطر است که این ادعا که تعبیر ایرانشهری مضمونی شووینیستی و فاشیستی است، کاملا خطاست زیرا کسی که چنین ادعایی می‌کند، نمی‌داند این کلمات (مثل نژاد) در فارسی کهن چه معنایی دارند. حداقل ٢٠٠٠ سال است که در ایران اقوام متفاوت زندگی کرده‌اند و در میان ایشان هرگز رابطه‌ای که در racism و نژادپرستی جدید اروپایی به وجود آمده، ظاهر نشده است. رستم که بزرگ‌ترین پهلوان ملی ما است، از طرف مادر آریایی نیست و نسبش به ضحاک می‌رسد. بنابراین رستم هم مثل همه ما آمیخته‌ای است از اقوام مختلف این کشور و اهمیتش در وحدتی است که از سیستانی و نسل ضحاک با آریایی ایجاد می‌کند. اهمیت این پهلوان در این است که در عین آمیختگی از یک اصل مهم یعنی اصل پهلوانی و اصل خرد و اصل داد دفاع می‌کند. کمال تاسف است که با ندانستن، عمر و هزینه دانشجویان را تلف می‌کنیم.

دانشگاه ما دانشگاه ملی نیست


دانشگاه ما دانشگاه ملی نیست. نیمی از کلماتی که امروز به کار می‌بریم، فارسی نیست و رادیو و تلویزیون نیز فاجعه فارسی حرف زدن است. اما دانشگاه ما روی ترجمه‌ها صحبت می‌کند. یعنی مثلا مفهوم class در علوم اجتماعی جدید را به طبقه ترجمه کرده و فکر می‌کند که «طبقه» در زبان فارسی همان معنایی را دارد که در مارکس و جامعه‌شناسان جدید می‌دهد. اصلا چنین نیست. وقتی فرد این اختلافات را نداند، به غلط می‌گوید جامعه ایران طبقاتی است. نمونه کامل این خطا آن است که می‌گویند از قصه هابیل و قابیل تا به امروز مبارزه طبقاتی در جریان بوده است. البته چنین فردی ادعا می‌کند که ایدئولوژی من ایدئولوژی وحدت است، اما از سوی دیگر می‌گوید به قول مارکس تاریخ همواره مبارزه طبقاتی بوده است. سوال این است که این مبارزه طبقاتی با آن وحدت چه نسبتی دارد و تضاد طبقاتی از کجای آن وحدت بیرون آمده است؟ لغزیدن از اینجا به آنجا فاجعه‌ای التقاطی است و بخش مهمی از روشنفکری نیز دچار آن است، مثلا ایرانشهری را همان دولتشهری می‌پندارد، زیرا ما به طور طبیعی قافیه و سجع را دوست داریم و قافیه و سجع برای ما علم ایجاد می‌کند! در حالی که این خطایی محض است. اخیرا نوشته‌ام که تعبیر ایران بسیار پیچیده است. یعنی اگر به هزار مورد شاهنامه توجه کنیم، درمی‌یابیم که مضمون آن پیچیده است. گفته‌اند ایران مفهوم آبستن است، زیرا پشت مفهوم «افغانستان» و «عراق» چیزی وجود ندارد. زیرا تعبیر «عراق عرب» به قرینه «عراق عجم» ساخته شد و اسمش از ما است. زیرا یک فرض این است که کلمه «عراق» از «ایران» درست شده باشد. چنان که اشاره شد، ایرانشهر یک دولت بوده است قبل از اینکه مفهوم «دولت» در معنای جدید آن ظاهر شود. از سوی دیگر ایران به معنای ایرانی برای تمام ساکنان ایران زمین نیز به کار رفته است، یعنی ایران کشور و دولت آن کشور و ملت آن کشور است. به این دلیل است که گفته‌ام ایران توانسته دولت ملی ایجاد کند، قبل از اینکه این اصطلاحات به وجود بیاید. از آنجا که دانشگاه ما دانشگاه ملی نیست، کلمات «ملی» و «ملت» را هم از ترجمه اخذ کرده است، یعنی وقتی اروپاییان گفتند در قرون پانزدهم و شانزدهم میلادی دولت‌های ملی ایجاد شد، به دنبال آن ما گفتیم که یعنی واقعیت nation درست شد و بعد دولت (state) را ایجاد کرد و بعد واقعیتnation-state درست شد و بعد کلمه ناسیونالیسم پدید آمد. به این ترتیب ما مفاهیم ملت و دولت و ملی‌گرایی را ساختیم. با همین تعابیر گفتند از ایران حرف زدن ملی‌گرایی است و ملی‌گرایی نیز چیز بدی است، زیرا از آن فاشیسم و نظام‌های استبدادی بیرون آمده و بنابراین حرف زدن از ایران به فاشیسم می‌انجامد.
«ممالک محروسه» همان دولت در معنای جدید آن است
در حالی که اولا قبل از آنکه ما کلمه «ملت» را معادل nation قرار دهیم، ایران دارای واقعیت ملی بوده است. یعنی تمامی اقوامی که در ایران بودند از زمان‌های بسیار دور ملتی را ایجاد کرده بودند و این ملت است که دولت خودش را در زمان‌هایی مثل هخامنشی و ساسانی ایجاد کرده است. صفویه نیز نوعی دولت ملی است. بنابراین اینکه دولت واقعیت جدیدی در ایران است، از نظر کلمه و لفظ چنین است، زیرا کلمه «دولت» در فارسی و عربی به این معنای امروزین به کار نمی‌رفته است و معنایی اندک متفاوت از دولت به معنای state داشته است و ما از طریق ترجمه این تعبیر را ساخته‌ایم. اما چون ایران ملت بوده است، توانسته دولت خودش را در دوره‌های بسیار طولانی ایجاد کند. ما می‌توانیم بگوییم دولت ملی داشته‌ایم، دولتی که دولت ممالک محروسه ایران بوده است. کلمه «ممالک محروسه» همان دولت در معنای جدید آن است. کسانی که به بحث من انتقاد می‌کنند، یک مساله‌شان مخالفت با دولت است. یعنی می‌گویند بحث ایرانشهری در نهایت تقویت دولت است. ایراد این ادعا آن است که اولا من در کنفرانسی توضیح دادم که حقوقدان‌های ما هنوز کلمه دولت را درست استفاده نمی‌کنند، مثلا می‌گویند دولت روحانی در حالی که اینها حکومت هستند، نه دولت. دولت واقعیت دیگری است که یک ملت ایجاد می‌کند. حکومت کارگزار دولت است و اداره امور ملت را انجام می‌دهد، ملتی که دارای دولت است. حکومت‌ها گذرا هستند و آنچه می‌ماند، دولت است. دولت ایران از آغاز هخامنشی همواره دولت ممالک محروسه و دولت ملت ایران بوده که از اقوام بسیار فراهم آمده است. بنابراین این ایراد که بحث ایرانشهری دولت را تقویت می‌کند، اگر منتقد بفهمد چه می‌گوید، درست است.
این دولت ملی ما است و گفتن اینکه مردم‌شناسان می‌گویند کلمات دولت و ملت از درجه اعتبار ساقط شده، خطاست. ترامپ که در راس مقتدرترین دولت فعلی جهانی است، آمد نخست گفت من می‌خواهم امریکا را قوی‌تر کنم، یعنی حتی مقتدرترین دولت هم حس می‌کند که ضعیف‌تر شده است. در حالی که برخی اینجا می‌گویند دولت وجود ندارد! چرا دولت وجود ندارد؟ پس چه چیز وجود دارد؟ نماینده تجسم این ملت در کجاست؟ در دولت باید باشد. اینکه حکومت بد است یا خوب است، بحث دیگری است. اما امری ورای حکومت هست که دولت ملی ایران است و وظیفه همه ما این است که (من در حوزه نظر بحث می‌کنم) از این دفاع کنیم. بنابراین ایران دولت ملی بوده است و این اتفاق قبل از آنکه دولت‌های ملی در معنای جدید ظاهر شوند، در ایران رخ داده است.


مفاهیم از سیر تاریخ اخذ شده‌اند و مجعول نیستند

از آنجا که دانشگاه و نظام علمی ما ملی نیست، ناچار واقعیت خودش را در قالب‌هایی می‌ریزد که از جای دیگری گرفته است. این دانشگاه از ابتدا بند نافش به دانشگاه‌های اروپا و امریکا وصل بوده است و اگرچه هیچ چیز از آنجا نمی‌فهمد، اما می‌تواند بدترین چیزهایش را از طریق آن بند ناف وارد کند. وقتی غربی‌ها می‌گویند در قرون ١٥ و ١٦ دولت‌های ملی ایجاد شده‌اند، معنایش این است که در کشورهای غربی دولت‌های ملی در این قرون ساخته شده‌اند و اگر بپرسید در ایران چطور؟ می‌گویند ما نمی‌دانیم. این طبیعی است، زیرا آنها متخصص ایران نیستند و ایرانیان باید مطالعه کنند که دولت و ملت ایران کجا ظاهر شد. دولت و ملت ایران باستانی و قدیم است. آنچه مشروطه و رضاشاه ساختند، این بود که به آن دولت قدیم، سازماندهی دولت جدید دادند، یعنی نهادهای دوران جدید را ساختند، نه اینکه اینها دولت ایجاد کنند. چنین چیزی خنده‌دار است. اما چرا واقعیت ما متفاوت است و اروپا نمی‌تواند به ما پاسخ دهد؟ علت روشن است، زیرا تاریخ آنها با ما متفاوت است. مفاهیم از سیر تاریخ اخذ شده‌اند و اموری مجعول نیستند. مطالعه واقعیت‌هاست که ما را به آنجا رسانده که باید مفاهیمی ایجاد کرد و مواد متشتت را در قالب مفاهیم جدید ریخت. به دلیل تحول تاریخی متفاوت با مفاهیم غربی نمی‌توانیم تاریخ ایران را مطالعه کنیم. اروپا تا آغاز دوران جدید امپراتوری مقدس رمی- ژرمنی بود، یعنی به عبارت دیگر حکومت مسیحی تا قرن ١٥ در اروپا جاری بود و ملتی وجود نداشت. به عبارت دیگر ملی‌گرایی کفر به حساب می‌آمد، زیرا به این معنا بود که یکی از اقوام در داخل جمهوری مسیحی بزرگ نسبت به وحدت امت مسیح ادعاهایی کند. می‌دانیم برخی چنین ادعاهایی کردند و اعدام و سوزانده شدند. آنجا هم امت بود تا زمانی که به تدریج اختلافاتی میان شاهان با پاپ پدید آمد و اصلاح‌گران دینی برای فهم جدید دین و به خصوص مفهوم کلیسا کوشیدند و به‌تدریج ملت‌ها یا گروه‌های انسانی از واقعیت امت جدا شدند و مثلا ملت فرانسه یا ملت آلمان یا ملت انگلیس و... شدند. از زمانی که مثلا شاه فرانسه حاضر نشد برای جنگ‌های پاپ مالیات و خراج از مردمش بستاند، نزاع و اختلاف ایجاد شد. از اینجاست که مردم فرانسه به تدریج ظاهر می‌شوند. مورد عجیب انگلستان است که استقلال کلیسای آنگلیکن را اعلام کرد و شاه مدعی شد که هم سر کلیسا است و هم سر یا رییس دولت است.

شاهنامه داشتن مستلزم ملت بودن است

چرا در ایران چنین رخ نداد؟ زیرا ما هرگز وارد امت نشدیم. در جهان اسلام هم مثل همه ادیان لازم است که خلیفه‌ای برای جانشین بنیانگذار دین باشد، اما ایرانیان هرگز آن خلیفه رسمی را به رسمیت نشناختند. اما ما به شکل متفاوتی جانشینی پیامبر(ص) را فهمیدیم و با این فهم متفاوت به کلی از جهان اسلام بیرون بودیم. یعنی در درونش بودیم، چون کشوری مسلمان بودیم، اما بیرونش بودیم زیرا وارد امت نبودیم، به همین دلیل است که عرب‌ها هنوز هم ما را به رسمیت نمی‌شناسند. زیرا ما از آغاز بیرون بودیم. در زمان آل بویه ایرانیان خلیفه تعیین می‌کردند و خلیفه را جایگزین می‌کردند، زیرا می‌گفتند این خلیفه با من سازگار نیست (نه اینکه من با او سازگار نیستم) . می‌دانید که انتقام اصلی را با آمدن ترکان به ایران گرفتند، این بود که شمشیرداران ترکی که در اختیار خلافت بودند، بر ایران مسلط شدند. تعبیر من این است که مسلط شدن آنها انتقامی است که خلافت از ایران گرفت، زیرا ایران زیر بار خلافت عباسی نرفت. این انتقام دوم است، انتقام اول داستان پیچیده‌تری دارد که در تاریخ طبری و بلعمی گفته‌اند و گفته‌اند وقتی ایران سقوط کرد، شخصی گفت بالاخره عرب انتقامش را از عجم گرفت. فرانسوی وقتی از درون امت مسیحیت بیرون آمد، ناگزیر بود که تعبیر ملت را به کار ببرد، اما ما بیرون امت بوده‌ایم و ما خودمان را ملت می‌فهمیدیم و بنابراین نیازی نداشتیم بگوییم چه هستیم. به این علت است که در شاهنامه هزار ایران و ترکیبات آن برای واقعیت ما به کار رفته است و به این علت این کتاب را حماسه ملی ایران خوانده‌اند، زیرا بیان وجود یک ملت است. ابن کثیر عرب در قرن هشتم گفته است که عرب نمی‌تواند شاهنامه داشته باشد. مشخص است زیرا شاهنامه داشتن مستلزم ملت بودن است.

دولت تبلور مناسبت یک ملت است

به عبارت دیگر اگر کسی خود را بر مبنای امت تعریف کند، نمی‌تواند شاهنامه داشته باشد، زیرا شاهنامه تاریخ ملی است. امت ملت نیست که بتواند شاهنامه داشته باشد. ادبیات ما بعد از فردوسی و حافظ در این جهت است. اعراب غیر از شاهنامه حافظ و سعدی نیز ندارند، زیرا این افراد تنها شاعر بزرگ نیستند که شعر خوب گفته باشند، بلکه حافظ بیان اسطوره ملی ما است. غیب او بیان چیزی است که ظاهر نیست، زیرا ما ملت غیب هستیم. یعنی کلمه «ملت» به معنای nation وجود نداشته است، اما همیشه ملت بوده‌ایم. حافظ لسان غیب یعنی زبان ملتی است که لازم نبوده کلمه «ملت» را درست کند. به این دلیل ما دولت هم بوده‌ایم. دولت تبلور مناسبت یک ملت است و این مناسبات ملی و ممالک محروسه ما است که دولت خودش را به معنایی که گفتم، ایجاد کرده است: دولت‌های بد و دولت‌های خوب. آنها که خوب بودند را نگه داشته و خاطره خوبی از آنها دارد و آنهایی که بد بودند، وضع‌شان روشن است. به مفهوم ایرانشهر بازگردم که نزد من متفاوت است از اینکه دیگران چگونه این اصطلاح را به کار می‌گیرند و عمدتا نیز نفهمیده‌اند. بحث ایرانشهر و اندیشه ایرانشهری کوششی برای توضیح منطقی است که این ملتی که دولت خودش را ایجاد کرده است. این تحول منطقی متفاوت از منطق‌های دیگر مثل اروپا دارد. بحث ایرانشهر کوشش برای توضیح این است که ما متفاوت بوده‌ایم. لازم به توضیح است که این به معنایی که منتقدان گفته‌اند، مفاخره و... نیست. ما که رجز نمی‌خوانیم بلکه بیان تاریخ و واقع می‌کنیم که می‌تواند غلط باشد. اما مفاخره و فخرفروشی نیست. با خوب و بد آن کار ندارم. من بیان واقع می‌کنم. ما ملتی بودیم که تحول متفاوت داشتیم، اینکه این تحول بدتر از تحول عربی یا اروپایی است، بحث من نیست. کوشش من این است که منطق تحول تاریخی خودمان را نشان دهم. این تحول تاریخی منطقی متفاوت از آن‌چیزی دارد که تاریخ‌های مبتنی بر امت متفاوت اعم از اسلام یا مسیحیت دارند.

مخالفت با ایرانشهری به جریان‌های گریز از مرکز باز می‌گردد

این منطق پیامدهای مهمی دارد که مخالفان بدون آنکه بدانند، با آنها مخالفت می‌کنند. این نتایج و پیامدها آن است که یک منطق ملی بر امور ما جاری است که آن منطق مطابق با منطق کشورهایی که ذیل امت هستند و ایدئولوژی‌های ذیل آنها، متفاوت است، یعنی ما ملت بوده‌ایم، با تاریخ خاص خودمان و فهم این منطق که ایران ممالک محروسه بوده و همیشه تنوع قومی، زبانی و فرهنگی داشته، اما نهایت این تنوع یک ملت واحد است با یک فرهنگ عام که مخرج مشترک این اقوام است، با زبانی که زبان ملی است و این اولا بیان واقع است و ثانیا نتایج مهمی دارد. مخالفت با ایرانشهری به جریان‌های گریز از مرکز باز می‌گردد؛
جریان‌هایی که این وحدت را تضعیف می‌کنند. کسی که مخالف ایرانشهر است، اهداف استراتژیک دیگری را دنبال می‌کند که همان تضعیف این وحدتی است که اینجا ایجاد شده است. این وحدتی است که در بسیاری از جاهای دنیا و اطراف ایران مثل افغانستان و عراق ایجاد نشده است. عربستان و سوریه کشور نیستند. هدف اصلی مخالفان تضعیف وحدتی است که به طور طبیعی در تاریخ تحول ما ایجاد شده است و ما هرگز به زور در داخل این وحدت نرفتیم. ما وحدتی را ایجاد کرده‌ایم که البته هزار اشکال دارد. مخالفان به دنبال منافع مافیایی هستند. مخالفان با بحث در مورد ایرانشهر در سطح علمی‌ای نیستند که وارد این بحث شوند، بحث شان علمی نیست و در واقع نوعی اعلان جنگ به وحدتی که وجود دارد، می‌کنند و هدف‌شان از بین بردن ریشه‌های این وحدت طبیعی ملی ما است. ایران همیشه یک کشور بوده است. بخشی از این بحث‌ها ناچار به دریای تشتت قومی و تجزیه طلبی‌های متکثر می‌ریزد. این بحث‌ها دانشگاهی و علمی نیست، بلکه در واقع ناظر به اعلان جنگ به واقعیت وحدت ملی ما است. حرف من در نهایت این است که هدف بحث ایرانشهری این بوده که بتوان این منطق ملی را توضیح داد. نتایج آن برای امروز روشن است. ما از قدیم‌الایام همیشه وحدت ملی متکثر داشته‌ایم. قبلا ابزارهای لازم برای دیدن این واقعیت پیچیده را نداشته‌ایم و این ابزارها را نتوانسته‌ایم ایجاد کنیم. پیامدهای بحث منطق ملی برای ما این است که ما دارای یک وحدت ملی بودیم و هستیم. فهم این منطق مساله اساسی کنونی ما است؛ به عبارت دیگر این باید موضوع اصلی دانشگاهی باشد که باید ساخت. از اینجا به بعد است که دانشگاه ملی با علمی ایجاد خواهد شد که علم ما است، علم بومی ما نیست، علم جهانی ما است، زیرا سهم ما در تاریخ ملت‌ها و تاریخ دولت‌ها است. دانشگاه‌های دیگر به این دلیل ملی هستند که توانسته‌اند نسبتی میان علم ملی خودشان با علم جهانی ایجاد کنند، نه علم بومی که نمی‌دانیم چیست و هر کس از زعم خود می‌گوید. بحث نظریه ایرانشهری به هیچ‌وجه بحثی ایدئولوژیک یعنی بحث مناسبات قدرت نیست و علمی است و هر کس از زاویه مناسبات قدرت وارد شود، می‌خواهد آن را به انحراف بکشاند. ما به هیچ‌وجه نباید وارد این بیراهه شویم. هدف فهم این منطق ملی ما و دفاع از آن منطق ملی دولت ملی ما است.

ایران، نخستین دولت جهان

از زمانی که در اروپا مفهوم دولت در معنای جدید درست شد، شروع کردند به توضیح اینکه دولت در کجاها بوده و به طور تاریخی ظاهر شده است. یک مورد حرف هگل در حدود ١٨٢٠ در درس‌هایش است که می‌گوید تاریخ جهانی با ایران آغاز می‌شود. زیرا ایرانیان نخستین دولت (der Staat) را درست کرده‌اند. از نظر هگل چین و هند به این معنا دولت نبودند. هگل می‌گوید دولت یعنی دولت جدید که ما در اروپا می‌فهمیم، نطفه‌اش در ایران بسته شده است. هگل می‌گوید چین و هند نظام‌های استبدادی مبتنی بر اقتدار یک شخص بودند، یعنی وحدت شان کثرت را نمی‌پذیرفت. در حالی که دولت جدید، دولت کثرت‌ها و دولت اقوام متکثر است. او کلمه آلمانیReich (رایش) را به کار می‌برد که بعدا هیتلر آن را به گند کشید. اما رایش به معنای دقیق همان شاهنشاهی قبلی ما است. هگل می‌گوید ایران رایش یعنی شاهنشاهی بود؛ به این معنا که دولت واحد مرکزی کثرت‌ها را می‌پذیرفت یا به زبان فلسفی جدیدتر، این کثرت‌ها در یک رابطه دیالکتیکی پیچیده‌ای با نظام وحدت عمل می‌کرد. هگل می‌گوید اینجاست که تاریخ جهانی با ایران آغاز می‌شود، زیرا قبل از آن استبداد است و در استبداد تاریخ نیست. تاریخ آنجایی آغاز می‌شود که میان حاکم و شهروندان یا رعیت نسبت متفاوتی از آنچه در مصر باستان و چین بود، برقرار شود. می‌دانیم در ایران برده داری نبود و در ساخت تخت جمشید همه حقوق می‌گرفتند، در حالی که در ساختن اهرام بردگان نقش داشتند. بنابراین دو نسبت متفاوت میان مردم و شاه در ایران و مصر باستان وجود داشته است. البته تاریخ ما صفحات تاریک بسیاری نیز دارد، اما مساله مهم این است که ما منطق متفاوتی ایجاد کردیم که نسبت میان کثرت‌ها و وحدت است و تاریخ جهانی اینجا آغاز می‌شود و به اروپا می‌رسد.
عاطفه شمس - محسن آزموده

دوشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۹۷

دوشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۹۷

دلسوزی

دلم بدجوری برای ایران می سوزد. بر کسی پوشیده نیست که مدتی است یک گروهی بر ایران فرمانروایی میکنند که حرف اصلی شان این است که ما زورمان میرسد و هر کار بخواهیم میکنیم. 

مرغ یک پا دارد و ان یک پا هم پیش ماست. نه مدرک داریم نه تجربه، نه فهم داریم نه شعور ولی هر حرفی دلمان خواست می زنیم و اگر از ما انتقاد کردی هم می زنیم تا حالت جا بیاید و بفهمی یک من ماست چند من کره دارد. 

کلید بهشت و جهنم پیش ماست، لاهوت و ناسوت را ما از بر کرده ایم. ژن خوب داریم و از همه برابر تریم و این همه بدبختی که می بینی عین عدل است. 

از هر چیزی هم که سر در نیاوردیم ممنوعش میکنیم هر کس هم که مقابل ما ایستاد با عربده کشی و قداره بندی و لات بازی و شارلاتان بازی یا از میدان  به درش میکنیم و اگر نشد می کشیم و می دریم و نابود میکنیم. 

مردم خودمان را با ترس و آدم کشی سرکوب میکنیم و قدرت های خارجی را هم یا تهدید می کنیم و اگر تهدید نتیجه نداد یواشکی نامه فدایت شوم می فرستیم که آن ترهات و اباطیل برای مردم خودمان بود، حالا شما بیا هر چه خواستی البته تقدیم میکنیم به این شرط که نان ما را آجر نکنی. 

دین خدا و انسانیت و ایران را همه در توبره کرده اند، سه من را به هزار دلار شیاطین می فروشند. 

با  این جماعت نابکار و دغل و هوچیگر باید چکار کرد ؟ 

شنبه، تیر ۲۳، ۱۳۹۷

۲۱ سال

ما در ۲۱ سال گذشته از دوران خاتمی ( جامعه مدنی )، دوران احمدی نژاد ( ضد اصلاحات، ضد غرب، انرزی هسته ای حق مسلم ماست، قطعنامه ها ... )
و دوران روحانی ( برگشت به اصلاحات، برجام .. . ) گذشتیم.

پیش از ان هم «جنگ جنگ تا رفع فتنه در جهان»  و دوران خودکفایی و دوران قدرت و زوال «آرشیتکت اقتصادی ایران» آقای رفسنجانی گذشتیم.

۴۰ سال گذشته، همه ما خاطرات تلخ و بد و تلخ تری داریم.  یادتان می آید که قرار بود
 بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر
بار دگر روزگار چون شکر آید  ؟

وزیر خارجه قبلی آمریکا رِکس تیلرسون یک صحبت جالبی کرد او گفت :
 "Is this going to be the way it is for the rest of our lives and our children’s lives and our grandchildren’s lives? We’ve never had that conversation.”
آیا این وضع ( نبود رابطه بین آمریکا و ایران ) قرار است برای بقیه زندگی ما و زندگی فرزندان ما و نوادگان ما ادامه داشته باشد ؟ ما هیچ وقت در این باره گفتگو نکردیم.

پرسش من هم همین هست ؟ آیا این وضع قرار است تا آخر عمر ما و اخر عمر بچه های و بچه های بچه های ما ادامه پیدا کند ؟

آیا هیچ لحظه ای، روزی سالی نخواهد رسید که ما بگوییم نه ! نه دیگر بس است ! دیگر از  زیر دست بودن و فقیر بودن و جهان سومی بودن و افتخار به گذشته و اقسوس به حال و نا امیدی نسبت به آینده خسته شده ایم.

آیا نباید در زندگی یک ملت و یک کشور که روزگاری یک ابر قدرت اقتصادی، صنعتی و فرهنگی و هنری بوده، یک روزی برسد که به جای زیستن برای یک لقمه نان، به زیستن در جایگاه شایسته خود بیاندیشد ؟

جمعه، تیر ۲۲، ۱۳۹۷

به سوی شایسته سالاری بخش ۱

در یادداشت های پیشین استدلال کرده ایم که بزرگترین مشکل جامعه مشکل مدیریت کلان اجتماع است. 
این ضعف مدیریت در همه جا به چشم میخورد و هر جا که به دنبال ریشه یابی باشی ریشه آن را در نبود مدیریت درست پیدا میکنی. 

اگر دموکراسی را به صورت حکومت برگزیدگان مردم تعریف میکنیم باید از خود بپرسیم که آیا مشکلات ما با این روش حل میشود یا نه. 

ما به مدیر خوب و خردمند و کارا نیاز داریم. آیا می توان مطمین بود که مردم مدیر خوب خردمند و کارا را می شناسند و او را انتخاب میکنند ؟ چطور میتوان به این اطمینان رسید ؟ 

آشکار است که مردم چه به صورت فردی و چه به صورت اجتماعی می توانند اشتباه کنند و هم میتوانند فریب داده شوند و به اشتباه بیافتند. ما نمیتوانیم صرف اینکه مردم کسی را برگزیده اند موضوع را حل شده فرض کنیم. 

تمام فرم های حکومتی یک وسیله هستند، هدف خوشبختی مردم است، مهم این است که به این هدف برسیم مهم این است که بهترین وسیله را که ما را با سرعت بیشتر به این هدف می رساند انتخاب کنیم. 

از اینجا به این نکته میرسیم که ما باید دنبال سازوکاری باشیم که افراد شایسته را به مقامهای شایسته میرساند. 

دموکراسی نه برای شایسته سالاری لازم است و نه کافی. شایسته سالاری در مسیری جدا از دموکراسی حرکت میکند. 

شایسته سالاری باید به دقت تعریف شود و معیارهای تشخیص شایسته گان باید صددرصد بی طرفانه عمل کنند همانطور که 
در قبولی در دانشگاه انتظار داریم معیار رفتن به دانشگاه هیچ ارتباطی با نام خانوادگی، رنگ پوست، صورت ظاهری و باور شخصی نداشته باشد باید سازوکاری بیاندیشیم که معیار دسترسی به مقامهای مدیریتی هم به طور کامل بی طرفانه انتخاب شوند. 


پنجشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۹۷

وقتی عاقلها کاری نمیکنند ....

پدر و مادرم به من یاد دادند که همیشه محتاط باشم. کلاهم را بچسبم که باد نبرد. سرم به کار خودم باشد. 
ولی چهل سال است که همه ما نهایت احتیاط را میکنیم ولی زندگیهایمان چنگی به دل نمیزند. حسرت مردم دیگر را میخوریم. 
گاهی باید خودت را به خطر بیاندازی و بیافتی جلو 
ولی اگر کسی دنبالت نیامد چه ؟
اگر بلند شدی و شوخی خودت را کردی و کسی نخندید چه ؟
اگر ایستادی و داد خودت را زدی و همه جوری رفتار کردند که انگار تنه درختی هستی که مزاحم راهشان شده ای چه؟

وضعیت کنونی وضعیتی است که نپذیرفتنی است. نمیتوانی به خودت بگویی که اینهمه فقر، این همه بی عدالتی، این همه خودخواهی، این همه خیانت همین است که باید باشد.

چطور میتوانی ببینی که داد، بیداد میشود و انسانهای شریف مثل زباله پایمال میشوند ؟ چطور میشود زندگی کرد و دید، بیدار شد و شنید، هشیار شد و بویید چطور میشود این درد را لمس کرد و ساکت ماند ؟
چطور می توانی راه را ببینی و آن را از بیراه تشخیص بدهی و باز ببینی که از قصد و بی تعارف بیراهه میروند و بیراهه را نشان می دهند و به بیراهه می برند و خاموش بنشینی و دست روی دست بگذاری ؟

چه کسی بود آن کسی که گفت که خدا از دانایان پیمان گرفته که در برابر گرسنگی مظلوم و سیری ظالم ساکت نشنینند ؟

از طرفی دیگر،  چکار کنی وقتی یکی هستی از هفتاد هزار هزار انسان سرگردان ؟
وقتی کسی نیستی وقتی کاره ای نیستی و باز می بینی آنها که کسی هستند و کاره ای، کاری نمیکنند ؟

چکار کنی وقتی نه تنها کاری نمیکنند،که اگر قد بلند کنی، پتک هایشان را برمی دارند و به سویت می آیند تا برت گردانند؟

یادم می آید که یک روز بارانی، به یک مناسبتی، یک گزارشگر رادیویی از دختری جوان درباره یک انسان خوب پرسید. نظر آن دختر جوان این بود که تجربه نشان داده خوب ها هم شکست می خورند. حالا کار نداریم که چه رگ های گردنی متورم شد از این نظر بی گناهِ بی آزار و آن که به قشری بودن دیگران ایراد میگرفت، قشری ترین واکنش ممکن را نشان داد.
برگردیم به حرف آن خانم، بله خوب ها هم شکست می خورند در واقع به تازگی به نظر میرسد خوب ها همیشه شکست می خورند، خوب ها همیشه تاوان خوبیشان را می دهند.

گاهی  مجبور میشوی از خودت بپرسی، آیا نمیشود که آن خدای خوبی که خودش چه مژده ها داد که خوبی پیروز خواهد شد، یک بار هم که شده یک آدم خوبِ خوبِ از خود گذشته را به پیروزی برساند، بلکه دل صاحب مرده ما گرم بشود به کورسوی شعله یک شمعی در این ظلمات عظما.

حالا ما نمیگوییم که نویسنده این مقاله از آن ادمهای «خوب» است. ولی انقدر است که «می خواهد» خوب باشد. مگر خواستن چه عیبی دارد ؟ خواستن که چیزی نیست که بتواند حمل بر خودستایی بشود.

خدایا خودت عاقبت همه ما را ختم به خوبی کن ! آمین.


پنجشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۹۶

ایرانی که در اختلافات سیاسی وجناحی غرق شده است


این یادداشت از یکی از دوستان است.
عربستان سعودی که همواره مورد تمسخر مدیران کشور ماست، رقم خیرکننده ۵۰۰ میلیارد دلار برای إيجاد تكنولوژي هاي سبز نوين و پنل های خورشیدی در فضایی به وسعت ۲۶ هزار کیلومتر مربع سرمایه گذاری کرده است تا جایگزین سوخت های فسیلی کند. عربستان سعودی هم اکنون بزرگترین و مدرن ترین تاسیسات آب شیرین کنی منطقه را دارد و اخیرا قراردادی به ارزش 7.2 میلیارد دلار با BNP Paribas امضا کرده است تا ۹ مرکز بزرگ دیگر را در کرانه دریای سرخ راه اندازی کند.
امارات متحده عربی با تخصیص ۱۶۳ میلیارد دلار سرمایه گذاری عظیمی انجام داده است تا سال ۲۰۵۰ میلادی بیش از ۵۰ درصد نیاز انرژی اش را از منابع تجدیدپذیر تامین کند. سرمایه گذاری در منابع انرژی تجدیدپذیر یعنی هم کاستن از هزینه های انرژی های گران قیمت فسیلی و کاستن از آلودگی و اثرات هولناک تغییرات اقلیمی از جمله خشکسالی است که هستی کشورهای خاورمیانه را نشانه گرفته است. همچنین امارات تسهیلات ویژه ای برای استفاده از خودروهای الکتریکی و رسیدن به چشم انداز شهر carbon-freeبدون-کربن اعمال کرده است.
در کره جنوبی تدوین و اجرای توسعه بدون کربن و سبز در سال ۲۰۰۸ هماهنک با دغدغه های زیست محیطی و با هدف کاهش وابستگی به سوخت های فسیلی و مقابله با چالش تغییرات اقلیمی تصویب و در دست اجرا قرار گرفت. براساس این طرح تا سال ۲۰۲۵  کره جنوبی جزو ۵ کشور اول دنیا درصنایع و تکنولوژی های سبز قرار می گیرد و همزمان قراراست شغل های مرتبط با تکنولوژی های سبز ایجاد شود.
سنگاپور نیز طرح مبارزه با تغییرات اقلیمی را از سال ۲۰۰۵آغاز کرده است. تقریبا همه ۱۶۵۰ برج و ساختمان های بزرگی که از سال ۲۰۰۵ تا کنون ساخته شده اند براساس انرژی های سبز ساخته شده اند . براساس سند چشم انداز ۲۰۳۰ میلادی سنگاپور ۳۵ درصد منبع انرژی هاي شهري و حمل و نقل باید انرژی های نو و تجدیدپذیر باشد و ۸۰ درصد ساختمان ها باید گواهینامه سبز دریافت کنند.
هلند، الگوی توسعه کشاورزی
کشور هلند و مدیریت خیرکننده آن را می توان از عجایب دنیای مدرن نامید. کشور کوچک هلند ۴۱ هزار کیلومتر مربع که یک چهلم وسعت ایران است با بهره گیری از تکنولوژی فوق پیشرفته کشاورزی و صنعتی اش دومین صادرکننده مواد غذایی دنیا بعد از آمریکاست. راندمان تولید محصولات کشاورزی هلند فاصله خیره کننده ای با کشورهای پیشرفته حتی آلمان و آمریکا دارد ! هلندی ها در سال ۲۰۰۰ میلادی با شعار " تولید محصول دوبرابر با استفاده از نصف منابع انرژی و آب" جنبشی را آغاز کردند که با بهره گیری از شرکت های دانش بنیان و start-up های کشاورزی صنایع غذایی پیشرفته خود را بسیار پیشرفت تر کردند. هلند سالانه  ۷۹ میلیارد دلار---تقریبا ۲ برابر صادرات نفتی ایران-- محصولات غذایی و کشاورزی صادر می کند و علی رغم وسعت بسیار کوچکش از آلمان و فرانسه و چین و ژاپن بسیار جلوتر است.
کافی است راندمان تولید گوجه فرنکی در هلند را با چین مقایسه کنیم. هلند در هر مایل مربع ۱۴۴۰۰۰ تن گوجه فرنکی تولید می کند درحالیکه این رقم برای چین ۳۸۶۰  تن در هر مایل مربع است که ۳۸ برابر بیشتر است. دانشگاه WUR هلند که مغز متفکر پشت نوآوری های کشاورزی است به ده ها کشور مشاوره ویژه ارایه می کند که البته کشور ما جزو آنها نیست!
بنابراین برای نجات ایران از خشکسالی حتی نیاز به توقف کشاورزی نیست و فقط کافی است از الگوی توسعه کشورهایی مثل هلند پیروی کرد.
ایران امروز که در اختلافات سیاسی و جناحی غرق شده است از خطر واقعی که کیان و هستی اش را بیش از هر چالش داخلی و حتی خطر حمله نظامی خارجی بيشتر تهديد مي كند، عمیقا غفلت کرده است. ایران امروز باید شعار " Big drought is coming” یعنی " خشکسالی بزرگ می آید" را بر همه شعارهایش الویت دهد و همه امکانات کشور را با نگاهی آینده نگر معطوف دشمن بزرگ خشکسالی کند که از مرزهایش گذشته است و شهرهایش را یکی پس از دیگری با بی رحمی در می نوردد.

شنبه، مهر ۰۸، ۱۳۹۶

ایزدستان

روزی روزگاری ، ایران بزرگ ، یک کشور یک پارچه با یک پول، یک ارتش و یک فرماندهیِ،  اما یک کشور چند مذهبی، چند زبانی و چند قومی بود.
ایران را چند پاره کردند، بعد از انکه سلطه امپراطوری اعراب و عثمانی به سر امد از دل اینها کشورهای عراق و سوریه درآمد. هر کدام از این کشورها هم هنوز چند مذهبی و چند قومی و چند زبانی هستند.
اکنون که می خواهند عراق را تجزیه کنند، قرار است از دل عراق کردستان را به صورت یک کشور ساختگی جدید دربیاورند.
ولی مشکل حل نشده، و نخواهد شد. کردستان جدید هم یک کشور چند مذهبی، چند قومی و چند زبانی خواهد بود.

آنهایی که امروز می گویند، عراق و ایران باید به حق تعیین سرنوشت کردها احترام بگذارند آیا فردا که تُرکمن ها و ایزدی ها بخواهند کشور خودشان را داشته باشند آیا کردها حاظر هستند که به حق تعیین سرنوشت ترکمن ها و ایزدی ها احترام بگذارند ؟

آنها که میگویند که عراق باید اجازه بدهد کردستان تشکیل شود، آیا فردا به کردستان خواهند گفت ، که کردستان باید بگذارد ترکمن آباد، و ایزدِستان هم تشکیل شود ؟

آیا کردستان خواهد گذاشت که تجزیه شود؟ یا پیشمرگ های کرد، سر ترکمن ها و ایزدی ها را از بدن جدا خواهند کرد ؟

کی می خواهند بفهمند که کشورسازی مشکل چند قومی و چند زبانی و چند مذهبی بودن را حل نمیکند؟ کی می خواهند بفهمند که راه حل این مشکلات تنها همراهی، همفکری ، همکاری ، مهربانی و همزیستی در کنار هم و زیر چتر یک حکومت یکپارچه با ، یک فرماندهی، یک نیروی نظامی، یک پول ، یک کشور و یک دولت است ؟

یکشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۹۶

آفرینش ۲

آفرینش
گر ویدال

Image result for creation gore vidal

از پنجاه سال پیش که شاهنشاه داریوش بزرگ به دین زرتشتی گِرَوید، خانواده سلطنتی همیشه خانواده ما را گرامی داشته اند، و این همیشه به من این احساس را داده که من یک بزرگمرد تقلبی هستم، چرا که بستگی من با زرتشت بزرگ که به انتخاب من نبوده، هیچ کس نمی تواند پدربزرگش را خودش برگزیند.

جلوی در اُدیون، توسیداد جلوی من را گرفت. توسیداد مرد آرام و میان سالی است که رهبری گروه محافظه کارها را از زمانی که پدر زن معروفش سیمون مرد، به عهده گرفته است. در نتیجه او تنها رقیب پریکِل رهبر حزب مردمسالار است.

برچسب های سیاسی اینجا ناپرسونند ( نادقیقند) رهبران هر دو حزب درواقع اشرافی گرایند اما برخی از اشرافی ها چون سیمون جانب زمینداران ثروتمند را می گیرند، و برخی دیگر چون پریکِل با مردم عوام محل نرد مهر می بازند، این پریکل انجمن بدنام مردم لات محل را قدرت بخشیده، در ادامه کارهای آموزگار سیاسی خود ایفیالِت که یک رهبر سیاسی تندرو بود که ده دوازده سال پیش به گونه اسرارآمیزی به قتل رسید.
طبیعی بود که محافظه کار ها مقصر قتل شناخته شدند. اگر کار آنها بوده باید به آنها تبریک گفت، هیچ گروهی از مردم لات را نباید در مقام تصمیم گیری برای یک شهر گذاشت، تا چه رسد به یک امپراطوری.
به یقین اگر پدر من از یونان و مادر من از ایران بود ( به جای وارون این ) من باید عضو حزب محافظه کار میشدم، حتا اگر آن حزب همواره باید از ایران انگیزه ای برای ترساندن مردم می ساخت.
با اینکه این سایمون همیشه اسپارتا ها را دوست می داشت و از ما متنفر بود، من دوست داشتم که او را از نزدیک می شناختم.
همه در اینجا می گویند که خواهرش اِلپینیس در شخصیت و منش بسیار به او ماند، او زنی ستودنی و از دوستان وفادار من است.
این دموکریت با احترام به من میگوید که از موضوع خارج شدم و من به او یادآوری میکنم که بعد از آنهمه ساعت که به حرفهای هرودوت گوش کردم، دیگر نمی توانم با یک منطقی از یک موضوع به موضوع مرتبط دیگر بروم. این هرودوت مثل پرنده ای که از این شاخه به آن شاخه می پرد می نویسد، من هم از او پیروی میکنم.

توسیداد در صحن اودیون به من گفت : «گمان کنم یک رونوشت از هر چه اینجا شنیدیم به شوشه فرستاده خواهد شد»
من با بی حوصلگی گفتم چرا نه ؟ شاهنشاه بزرگ از داستان های شگفت انگیز خوشش می آید، او به قصه های  افسانه ای علاقه دارد.
به نظر می امد که این جمله را با بی تفاوتی کامل نگفته بودم چون انگار که توسیداد و گروهی از محافظه کاران که آنجا بودند خوششان نیامد.
رهبران حزب ها  در اتن از ترس کشته شدن کمتر تنها در بیرون میگردند، دموکریت به من می گوید که هر گاه او گروهی از مردان پر سروصدا را می بیند که در مرکز آن یک «پیاز کلاه خود دار» یا یک «ماه نارنجی» ایستاده اند، اولی پریکل است و دومی همیشه توسیداد. میان پیاز کلاه دار، و ماه نارنجی، شهر به گونه آزاردهنده ای تقسیم شده است.
امروز روز ماه نارنجی بود، به یک دلیلی پیاز کلاه دار در مراسم خواندن حاظر نشده بود. آیا می تواند دلیل این غیبت این باشد که پریکل از نحوه پخش صدا در اودیون شرمسار است؟ ولی من فراموش کردم که شرم، احساسی است که برای آتنیان شناخته شده نیست.
بخش سوم

جمعه، مرداد ۱۳، ۱۳۹۶

بهتر است.


با صدای بوسه ها آهنگ سازی بهتر است با دل خونین سحرگه عشق بازی بهتر است
ور تو آیی و به اشعارم بنازی بهتر است بهتر آن باشد کنون من شعرها سازم ز شوق
هر سحر ویرانه دل را باز سازی بهتر است گر تو ویرانم کنی هر شب به یک لبخندِ خوش
آهن دل را به چشمانت گدازی بهتر است هر زمان از چشم تبدارت بیافشانی شرر
بعد از آن بر نعش بی جانم بتازی بهتر است گر بیایی و جداگردانی ام سر عیب نیست
گر نگهداری به دل از عشق رازی بهتر است ور بگویی سر عشق جان گدازم را به شهر


پنجشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۹۶

بیایید یک .... بسازیم !

بیایید یک دانشگاه بسازیم ولی نه هر دانشگاهی، جایی که دانش نه آموخته بکه آفریده میشود، جایی که سخن های تازه گفته میشود وارهیده از حد و کران، بی حد و اندازه به پیش می رود. جایی که دانشجو، به دنبال همه دانستنی ها می رود، و مسیرش با بن بست این حرفه و آن حرفه روبرو نمی شود، جایی که دور از ترس و زور و فروتنی های ساختگی است و به مردم گستاخی و قویدلی نوآفرینی، نوگرایی، آینده گرایی آموخته میشود، نه یک مشت چیزهای از برکردنی، جایی که هیچ چیز سد راه نیست، نه سن، نه جنس ، نه پول، نه روز، نه شب، درهایش همیشه باز است و هر کس تا هر جا خواست می تواند برود تنها کرانِ افق تو، خود تویی، تو خود حجاب خودی و دیگر هیچ.
جایی که همه چیز شُدَنی است، جایی که به «ناممکن» می خندد، جایی که به کسی «احترام» نمی گذارد، و تنها «بزرگ» ما، ارزشهایی چون دانشجویی، کنجکاوی و نوآفرینی هستند. جایی که کسی استاد نیست، همه دانشجو هستند. 
جایی که دانشگاه است، نه آموزشگاه، هر کسی می تواند بپرسد، و از هر چیزی، و می تواند به آزمایشگاه برود و هر فرضی بکند و آن را بیازماید جایی که دانستنی ها را در بند نکرده اند، هرکسی می تواند بداند، و از هر چیزی. ویژه کاری در میان نیست. اگر چیزی می خواهی که نیست، میتوانی آن را بسازی. همه چیز نو است، هر چیزی که در جای دیگر کهنه شده، در آن جا، نو سازی شده، هیچ چیز کهنه نمی شود. آن جا هر روز، هر سال، هر ماه خودش را نوسازی میکند، همچون بافتی زنده و بالنده. 
جایی که پاسخ درخواست ها بله است، جایی که پذیرفته میشوی، انچه به تو نه میگوید قانون طبیعت است، نه قانون های من درآوردی ما. تشویق بسیار است، همسنجی و سنجش در جریان، ولی منفی بافی و سرکوب پیدا نمیشود. 
جایی که مغزها از آن نمیگریزند، جایی که مغزها به آن پناه نمی آورند، جایی که مغزها در آن خودشان را پیدا میکنند ،جهان را در می یابند، جایی که دانشجو می آیی، و دانشجوتر می روی !
جایی که پرسیدن به خودی خود زیباست، و پژوهیدن به خودی خود ارزشمند است، پاسخ پرسش هایت را خودت باید پیدا کنی، جعبه سیاه نیست، جعبه سپید هم نیست، ماشین نیست، که چیزی به آن بدهی و چیزی از آن بگیری،

گستره «امکان» هاست، سفره همیشه پهن فرصت هاست. 

جایی که همه راه های تاریخ بشریت، در کنار هم گذاشته شده، هر کس چیزی برای یاد دادن دارد، می آید، هر کسی می خواهد چیزی یاد بگیرد، می آید، هر کس پرسشی دارد می آید، هر کس پاسخی دارد می آید.

جایی است برای آینده، نه گنجینه ای برای گذشته، دروازه ای است همیشه باز، کتابخانه باز، آزمایشگاه باز، کارگاه باز، جایی است برای در دسترس بودن، دستان تو دیگر کوتاه نیست، بزرگترین کتابخانه دنیا، جایی برای بودن، باشگاهی برای همه کسانی که به دنبال ساختن آینده ای نو برای خودشان و دیگران هستندد. آزادی که بروی، بدوی، بخزی، پرواز کنی، شیرجه بروی، 
بپرسی، ببینی، بشنوی، بگویی، دورخیز برداری، حتا آزادی که درجا بزنی، در اندیشه غرق شوی، به یک نقطه خیره بشوی
از خودت صدا دربیاوری، به صداهای دیگران گوش بدهی، آزادی که بشنوی، بسوهی ، ببویی، بسوزی ، بسوزانی، بپری، بپرانی، بخوانی، بنویسی، بِکِشی، بکشانی، ، بچشی ، بچشانی، بپرسی ، بنالی، بدوشی، بِهیسی یا بفریادی، بنازی،بسازی، بدوزی، خراب کنی، آباد کنی، بجویی، بیابی، گم کنی، دور بزنی، آهسته بروی، پیوسته بروی، تند بروی، خسته بروی، تنها باید رفت، به پیش، به پس، به کنار، به بالا، به پایین، هر روز باید دید، ریزتر، درشت تر، دورتر ، قبل تر، بعد تر، گران تر، ارزان تر، بزرگ تر، خرد تر، کلان تر،

همه ایده ها خوبند، هیچ پرسشی احمقانه نیست، هیچ کار نویی بد نیست، «بد» کینه است، «بد» درد است، «بد» افسردگی است، رفتن خوب است، آسمان سقف نیست، زمین کف نیست ....


یکشنبه، آبان ۲۳، ۱۳۹۵

ایران پیشرفته، توسعه یافته، ثروتمند، بزرگ

فاصله ایران با یک کشور پیشرفته چون آلمان چقدر است؟ 

شاید بگویید بسیار زیاد، من می خواهم بگویم که فاصله ما با آلمان یک اندیشه است، یک باور، همین که باور کنیم که می توانیم، اگر تلاش کنیم، می توانیم حجم کاری را که باید بکنیم اندازه بگیریم، نیروهایمان را برای این کار بسیج کنیم. 
همین که در این مسیر قرار بگیریم، سرنوشت خودمان را رقم زده ایم. 

اگر امروز بجنبیم، یک روز نزدیک تر شده ایم. ما باید تولید ناخالص ملی مان هر روز از روز پیش بالاتر ببریم. 
ما باید از یک یک مردم مان برای تولید بیشتر استفاده کنیم،

حتا یک نفر از دانشجوهای ما نباید، حتا به فکر رفتن به خارج باشد. ما باید در ایران تولید کنیم، در ایران بسازیم، در ایران بفروشیم و در ایران بخریم. 

این کار شُدَنی است. چگونه ؟ 

هر چیزی که بشر می سازد آن را به کمک ابزار می سازد، و آن ابزار اکنون، یک ماشین، یک دستگاه است، این دستگاه ها را می شود خرید، می شود ساخت، می شود دوباره ساخت،می شود از نو طراحی کرد، می شود در شمار بسیار ساخت، یا تنها یک نسخه. این کار شدنی است. 

باید این کار را کرد، باید خودرو و همه قطعات آن در ایران ساخته شود، باید پوشاک و همه مدل های ان در ایران دوخته شود، باید یخچال، تلویزیون، گاز، ماشین لباسشویی، ماشین ظرفشویی، وسایل خانه، نوشت افزار، سخت افزار ، نرم افزار در ایران ساخته شود. 

دولت ایران باید از مردم ایران بخواهد، به دنبال ساخت و تولید باشند، نه به دنبال وارد کردن و مصرف کردن. 

فرهنگ تولید و فروش باید جا بیافتد، تنها یک اندیشه، تنها یک باور، فاصله ما تا پیشرفته بودن است، باید هر چه نیاز داریم، از سوزن خیاطی تا موتور هواپیما را خودمان بسازیم. 

برای این که این کار انجام شود، باید کودکانمان را با این فرهنگ بار بیاوریم، باید در مدرسه به آنها کار هایی بدهیم برای ساختن
 و اگر خواستند، چیزی را خودشان بسازند، آنها را تشویق کنیم. اگر دانشجوی ما دنبال این افتاد که دستگاهی را خودش بسازد باید از اولین مرحله تا آخرین مرحله کمکش باشیم و تشویقش کنیم. 

باید کار گروهی را تشویق کنیم، و به مردم یاد بدهیم که نمی توانند همه کارها را خودشان به تنهایی انجام بدهند و وقتی در یک گروه قرار گرفتند باید نقش خودشان به بهترین شکل ایفا کنند و گمان نکنند که یکی دارد از آنها بهره برداری میکند یا به نام خودش درمی آورد. 

بدون راستگویی و راستکرداری و رعایت عدل و انصاف نمی توانیم به آینده روشن برسیم، بدون فداکاری و گذشتن از نفع زودهنگام برای رسیدن به سود جمعی و دراز مدت نمی توانیم به هدف برسیم. 

ایرانی باید نیازهای ایرانی را تامین کند.  باید تنها به فکر ساختن و نوآوری و فرآوری و بهسازی کالاهای مورد نیاز باشیم. باید از مصرف آنچه دیگران ساخته اند ننگ داشته باشیم. باید به فکر همه کشور باشیم نه به فکر خودمان و خانواده خودمان. 

باید آغاز کنیم وگرنه تماممان  میکنند.

جمعه، شهریور ۰۵، ۱۳۹۵

کارواژه سازی

ما استنباط می کنیم، استخراج می کنیم، استفراغ می کنیم، استیناف میکنیم، استرداد میکنیم. گاهی هم
اخراج میکنیم، اسهال داریم، اعلام میکنند، ارضا می شویم، ابقا می کنند، امضا می گیریم، ادغام می کنند، ادرار می کنیم.

پرسشی که در ذهن من هست، این است که کدام نابغه ای در هزار و دویست سال گذشته گمان کرد که این جور فعل یا کاروازه درست کردن کار درست و مناسبی است؟ آیا این قاطی کردن ها که بیشتر از روی تنبلی و ناآشنایی با زبان فارسی و ساختارهای واژه سازی و کارواژه سازی بوده، به ناتوان کردن و بیمار کردن زبان انجامیده یا به توانا کردن آن؟
به عنوان نمونه، اگر بخواهیم اسم مفعول بسازیم از فعل استنباط کردن، آیا باید بگوییم «استنباط کرده شده» یا باید باز دست به دامان زبان عربی ببریم و بگیم «مُستَنبِط» ؟ در کجا این زخمی کردن زبان فارسی خواهد ایستاد.

من که کاره ای نیستم، ولی همچنان حق داشتن باور را دارم، و باور من این است که ما باید دورخیز برداریم و پیشرفت کنیم، و در کنار ملت های اروپایی و غربی باشیم نه دنباله رو آنها ، یا اینکه در گذر زمان، ملتی بیچاره و پایین دست خواهیم شد، و وقتی که نفتمان خریدار نداشته باشد، مشکلهای اقتصادی ما به شدت بحرانی خواهد شد و ما را به خاک و خاکستر خواهد نشاند.

رستاخیز و دوران نوزایی ما نخواهد آغازید، مگر اینکه زبان ما بتواند از خود نوزایی و نوآفرینی نشان دهد و تا وقتی که ابزار این نوزایی را از زبان دریغ می کنیم آب در هاون میکوبیم.

درباره من

Read my notes here, you'll know all you need to know.