Now, if you think you do have rights, I have one last assignment for ya. Next time you're at the computer get on the Internet, go to Wikipedia. When you get to Wikipedia, in the search field for Wikipedia, i want to type in, "Japanese-Americans 1942" and you'll find out all about your precious fucking rights. Alright. You know about it. In 1942 there were 110,000 Japanese-American citizens, in good standing, law abiding people, who were thrown into internment camps simply because their parents were born in the wrong country. That's all they did wrong. They had no right to a lawyer, no right to a fair trial, no right to a jury of their peers, no right to due process of any kind. The only right they had was...right this way! Into the internment camps. Just when these American citizens needed their rights the most...their government took them away. and rights aren't rights if someone can take em away. They're privileges. That's all we've ever had in this country is a bill of TEMPORARY privileges; and if you read the news, even badly, you know the list gets shorter, and shorter, and shorter.
پیمانه
پیمانه آنچه است که من می دانم و آنچه می بینم تلاش من برای گفتگو با نو تنهایم نگذار
چهارشنبه، بهمن ۲۵، ۱۴۰۲
Rights
Now, if you think you do have rights, I have one last assignment for ya. Next time you're at the computer get on the Internet, go to Wikipedia. When you get to Wikipedia, in the search field for Wikipedia, i want to type in, "Japanese-Americans 1942" and you'll find out all about your precious fucking rights. Alright. You know about it. In 1942 there were 110,000 Japanese-American citizens, in good standing, law abiding people, who were thrown into internment camps simply because their parents were born in the wrong country. That's all they did wrong. They had no right to a lawyer, no right to a fair trial, no right to a jury of their peers, no right to due process of any kind. The only right they had was...right this way! Into the internment camps. Just when these American citizens needed their rights the most...their government took them away. and rights aren't rights if someone can take em away. They're privileges. That's all we've ever had in this country is a bill of TEMPORARY privileges; and if you read the news, even badly, you know the list gets shorter, and shorter, and shorter.
دوشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۹۹
چرا ؟
جمعه ۹ خرداد ۱۳۷۶ هواپیمای من از زوریخ به امریکا رسید و به زمین نشست و دوران کوچ من از سرزمین پدری آغاز شد.
در این بیست و سه سال بارها از خودم پرسشهای سختی پرسیدم و خودم را به چالش کشیده ام.
از وقتی که احترام و آزرم آمریکاییها را به کشور و پرچم و «ارزشهای» خود را دیدم،
از وقتی که تلاش خستگی ناپذیر انها را در اول بودن صدر نشین بودن، دیدم،
از وقتی که سیاهان آمریکا را دیدم که با تمام سختی هایی که بر آنها میرود، با چنگ و دندان از امریکایی بودن خود دفاع میکنند.
از وقتی که دیده ام از یک یک واژه های زبان شان و نحوه درست خوانش آنها دفاع میکنند،
از وقتی که دیده ام که چطور برای چهار سال، ده سال، سی سال، پنجاه سال و صد سال دیگرشان اندیشه میکنند و برنامه می ریزند.
و از وقتی که دریافتم این سرزمین، سرزمین ابا و اجدادی شان نیست تنها کمتر از سیصد سال پیش به اینجا آمدند، و با حرص و ولع باورنکردنی ، وجب به وجب این سرزمین را از دست مالکان اصلی اش بیرون آوردند یا خریدند ...
ما مردمی بودیم که هزاران سال پیش، به سرزمین ایران آمدیم،
و پدران ما با تلاش و زجر بسیار ایران را به نقشه جهان افزودند.
ما فراموش کننده ها، و فراموش شده های تاریخ !
از گذشته گریزان، در اکنون گرفتار و از آینده ناامید. ما را چه میشود ؟
چرا فراموش کرده ایم که که هستیم ؟ چرا فراموش کرده ایم که ایران چیست ؟
چرا از یاد برده ایم که چه خون هایی برای بودنِِ ایران و برای ایرانی بودن ریخته شده ؟
چرا تا این اندازه ایران برای ما بی ارزش شده ؟ زبان پارسیک بی ارزش شده ؟
گذشته ایران ، آینده ایران بی اهمیت شده، بی ارزش شده ؟
همه از خود بیگانه، همه از خود گریزان، ما را چه شده است ؟
چرا تیشه به ریشه ایران می زنیم ؟ چرا تیشه به ریشه خودمان می زنیم ؟
چرا سیاستمدارِ ما سیاست ندارد، اندیشمند ما به ایران نمی اندیشد ؟ جوان ما در اندیشه ترک ایران می افتد ؟
چرا سر شاه و شیخ به جان هم می افتیم ؟
سال ها پیش در پارک نیاوران یک نفر روی دیوار نوشته بود :
من در این سن جوانی ز جهان سیر شدم
صورتم گرچه جوان است ولی پیر شدم
چرا ؟
سهشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۹۹
پدر
پدر یعنی دویدن توی باران
سراسیمه کمک جستن ز یاران
پدر یعنی سحرگه تا دل شب
دوان بودن به مکتب یا به مطب
پدر یعنی که گاهی خوار گردی
گهی از بخت بد بیمار گردی
پدر یعنی که از دست خلایق
گهی دادی زنی گه بانگ هق هق
پدر یعنی که چشمانت به در شد
که فرزنت چرا هی در بدر شد
پدر یعنی غم فرزند خوردن
بغل کردن دویدن دل سپردن
پدر یعنی دم در بار دیگر
بخواهی تو ببینی بار آخر
پدر یعنی تنی پر درد و خسته
پدر یعنی پسر دل را شکسته
پدر یعنی به جان خود خریدن
غم نامردی فرزند دیدن
پدر یعنی نصیحت گفتن و پند
دریغ از پیروی از سوی فرزند
پدر یعنی سرافرازی برایش
به دل بسپردن آن شعر هایش
پدر یعنی پسر دلشاد باشد
اگر چه سهم تو فریاد باشد
پدر یعنی گلی را پروریدن
گلابش را به دیگر کاسه دیدن
پدر یعنی غم فرزند خوردن
پدر یعنی شبی بیگانه مردن
پنجشنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۹۹
آفرینش ۵
دیشب به کالیاس که مشعَل بردار است شامی دادم و همینطور به آناکساگوراس که اندیشه پرداز (1) است. دموکریت هر روز چندین ساعت را با آناکساگوراس می گذراند و او با دموکریت حرف می زند. در ظاهر به این آموزش می گویند. در زمان من و در کشور من، آموزش به معنی به خاطر سپردن متن های مقدس، مطالعه ریاضیات و تمرین موسیقی و تیراندازی بود.
در نظر، یک اندیشه پرداز، کسی است که در یکی از زمینه های هنر مهارت داشته باشد. در عمل، شماری از اندیشه پردازان محلی هیچ مهارتی در هیچ موضوعی ندارند. انها تنها مهارت در بکار بردن واژگان دارند و دشوار است که بتوانیم پی ببریم به این که چه چیزی را می خواهند آموزش بدهند، چرا که آنها همه چیز را به زیر سوال می برند ، همه چیز به غیر از پول را.
او نوشته که یونانیان باور نادرستی درباره آمدن و رفتن دارند. هیچ چیز به وجود نمی آید یا از بین نمی رود، بلکه تنها یک آمیختگی چیزها و از هم جدا شدن چیزهاست که وجود دارد.
این قابل پذیرش است ولی این چیزها چه هستند ؟ و چه چیزی باعث میشود که آنها گرد هم آیند یا از هم جدا شوند ؟ کی، چگونه، و چرا اینها آفریده شده اند ؟ به دست چه کسی ؟
برای من تنها یک موضوع ارزش اندیشیدن به ان را دارد- آفرینش.
من بر او این جور قیافه گرفتن را می بخشم، یونانیان دوست دارند که وانمود کنند و فخر بفروشند.
"ولی ما آتش نمی خوریم، ما به آن رسیدگی میکنیم. آتش همچون پیام آوری است میان ما و خدای خردمند. آتش همینطور، یادآور روز بازپسین است زمانی که هر یک از ما باید از درون دریایی از فلز مذاب که چون خورشید است - اگر انگاره آناکساگوراس درست باشد - بگذریم.
کالیاس می پرسد : "خوب بعد چه میشود"
کالیاس می گوید : "اها" ذهن او چون یک پرنده ترسان پراکنده است، "ما هم چیزی شبیه ان داریم. به هر حال ، من میخواهم که یکی از این روزها تو را تماشا کنم که آن آتش را می خوری. طبیعی است که من نمی توانم جبران این لطف را بکنم. رازهای ما بسیار ژرف هستند، من نمی توانم هیچ چیز درباره آنها به تو بگویم. به جز این که تو وقتی که همه آنها را تجربه کنی، گویی که دوباره زاده شده ای. البته اگر بتوانی از پس همه انها برآیی. و موقعی که مردی می توانی پرهیز کنی از .. ( کالیاس درد اینجا ایستاد تو گویی که ذهن چون پرنده او بر یک شاخه ای نشست. ) "به هر حال، من در ماراتون جنگیدم، اگرچه موظف بودم این لباس کشیشی را به تن کنم به هر حال چه کشیش بودم چه نه، من به اندازه خودم در آن روز از ایرانیان کشتم."
آناکساگوراس به سخن آمد و گفت "و طلای خودت را در یک گودال یافتی" آناکساگوراس کالیاس را به همان ا ندازه من، غیر قابل تحمل می یابد. برخلاف من، او مجبور نیست، در برابر او بردبار باشد.
آناکساگوراس با اینکه چون همه یونانیان می دانست که کالیاس بی درنگ آن ایرانی را کشته بود، پرسید " و بر سر مالک طلاها چه آمد ؟" کالیاس آن طلاها را در شراب و روغن و بازرگانی کالاها سرمایه گذاری کرد و او اینک ثروتمندترین مرد در آتن است و به او بسیار رشک برده میشود. البته، آتنیان به هر کسی حسودی میکنند، ولو این که آن کس چیزی برای رشک بردن به آن نداشته باشد.
تمام دنیا به من و شما یک سپاسگزاری جاودان بدهکار است. "
بین تمام شدن وعده اول شام، و فرارسیدن وعده دوم. «اِلپینیس» آمد. او تنها خانم آتنی است که میتواند با هر یک از مردان که می خواهد هم غذا شود. او از یک مقام ممتاز برخوردار است چرا که همسر کالیاس ثروتمند و خواهر «سیمان» شکوهمند است.
چهارشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۹۸
آفرینش ۴
اگرچه من هرگز آتن قدیم را ندیده بودم، و البته اکنون نمیتوانم آتن جدید را ببینم، شنیده ام که خانه های خصوصی همچنان از خشت ساخته میشوند، و خیابان ها به ندرت راست می باشند و هرگز پهن نیستند و ساختمان های عمومی شکوهمندند، اگر چه چون «اودیون» موقتی ساخته میشوند.
شنبه، دی ۱۴، ۱۳۹۸
آفرینش ۳
آفرینش ۱
آفرینش ۲
هم اکنون پریکل و قبیله ای از هنرمندان و ساختمان سازان او معبدی برای پیشکش کردن به الهه آتِنا بربلندای آکروپولیس می سازند. یک ساختمان بزرگ مرتبه که قرار است جانشین معبد زهواردررفته ای که ارتش ایرانیان سی و چهارسال پیش به آتش کشید و ویران ساخت بشود. حقیقتی تاریخی که هرودوت تلاش می کند از آن یاد نکند.
دوست قدیمی من شاه دیماراتِ اسپارتایی می گفت که اسپارتان ها هیچگاه می را بدون آب نمی نوشیدند، تا آنکه مدت کوتاهی پس از آن که داریوش به سرزمین سایتیه لشگر کشید و ان را ویران کرد، یکی از قبیله های شمالی آن سرزمین عده ای سفیر به سرزمین اسپارتا فرستاد،
به گفته دیمارات سایتیان به اسپارتانها آموختند که شراب را بدون آب بنوشند هرچند من به درستی این داستان باور ندارم.
آن صدای پیر اغلب در یونان شنیده میشود، زمانی که شماری از غریبه های سن و سال دار، همدیگر را دیدار می کنند، و می پرسند، تو زمانی که خشایار به ماراتون آمد کجا بودی و چه می کردی، سپس دروغگویی انها به همدیگر آغاز میشود.
من گفتم، بله ، کسانی هستند که هنوز روزهای کهن را به یاد دارند. من، خود یکی از آنان هستم. در حقیقت، شاه بزرگ خشایار شاه، اگر امروز زنده بود، ۷۵ سال داشت. زمانی که تاج بر سر گذاشت در سن سی و چهار سالگی در اوج زندگی خود بود.
البته هیچکدام این حرفها درست نبود، خشایار به خشم می آمد اگر می فهمید که تا چه حد او و مادرش بد نشان داده شده اند تا یک مشت لات آتِنی سرگرم شوند.
توسیداد، می خواست ادامه بدهد، و یکی از زشت ترین صحنه ها را به وجود بیاورد که، دموکریتِ جوان، مرا به جلو انداخت و فریاد برآورد، برای فرستاده شاهِ بزرگ راه باز کنید ! و راه باز شد.
آفرینش ۴
چهارشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۹۸
حکومت خرد و داد: درسهایی از فردوسی
و از زبان انوشیروان دادگر
در اینجا نیز باید دادگری و دادوری را شناخت و شناساند، دادوری را نیز باید پرورد و آموخت. دادوران را باید پاداش داد و بیدادگری را باید راند و جامعه را از بیدادگری پاکیزه کرد.
آینده ایران
سعی دارد که مشکلات نو را با راه حل های کهنه و ناکارآمد حل کند و در نهایت خودباخته است. این جامعه باور ندارد که نوع بشر می تواند شرایطش را دگرگون کند و وقتی که نیازهای خود را می بیند یا آنها را نادیده می انگارد و از اندیشیدن به راه حل ها خودداری می کند یا دست به دامن جامعه نوع اول می شود. این جامعه «واپسگرا» است.
ایران از این قاعده مستثنی نیست. جامعه ایران اکنون در میان یکی از بزرگترین کشمکش های جهان قرار دارد.
جامعه ای که نوآفرینی نکند بزودی از میان خواهد رفت. جامعه ای که به دنبال حل مشکلات خودش نباشد به دست آن مشکلات از پا در خواهد آمد.
شنبه، آبان ۱۹، ۱۳۹۷
به ریشه بزنید.
ما یک دستگاه آموزشی شکسته و ناکارامد داریم که دانش آموز را پس از دوازده سال به جامعه می فرستد بدون این که نکته های زیر را به او یاد دهد.
- یک - میهن دوستیِ درست و بدور از زیاده روی و چرایی و اهمیت آن.
- دو - نحوه تفکر منطقی، ریشه یابی منطقی مشکل ها و پیدا کردن راه حل منطقی برای مشکل ها
- سه - گستره واژه ها وسازکار درونی زبان پارسی همچنین نزدیکی و رابطه ان با زبانهایی اروپایی و تاریخ تحول، فَرگَشت و فروگشت زبان پارسی
- چهار- اقتصاد، بازرگانی، سازوکار، اهمیت و ارزش ثروت و ثروت اندوزی و دیدگاه مثبت درباره آن.
- پنج - اهمیت قانون، قانون نویسی و قانون گذاری، نحوه اجرای قانون و جلوگیری از
قانون شکنی، ویژگیهای قانون گذار: برای واژه پارسی قانون، «داد» را جانشین کنید!
دولت و کارگزاران دولتی از همین مردم به وجود می ایند و آنها هم نمیدانند که باید چکار کنند. مدرک تحصیلی کارشناسی و کارشناسی ارشد و استادی و چه و چه فقط ابزار پیاده سازی است ولی تا وقتی که شما ندانید که میخواهید چه هدفی را دنبال کنید و چرا ابزار به چه درد می خورد ؟
اگر من به شما یک چکش عالی بدهم ولی شما تنها «پیچ» در اختیار دارید با چکش میخواهید چه کنید ؟ هم ابزار را خراب میکنید و هم پیچ ها را.
امیرکبیر از بالا آغاز کرد ولی آموزش در سالهای کودکی و نوجوانی آغاز میشود.
شاهان پهلوی آموزش دوازده ساله را به ایران آوردند که بسیار کارآمد بود ولی نکته های بالا را در آن رعایت نکردند نتیجه آن شد که دانش آموختگان دبیرستان های ایران
«آموزش واقعی و اصلی» خود را در خانه و از پدر و مادرهای محافظه کار ، سنتی و مذهبی خود گرفتند در نتیجه نه پیشرفت کشور برایشان مهم بود نه زبان پارسی نه قانون اهمیتی داشت و نه نحوه درست کشورداری
تنها چیزی که به واقع برایشان آب و رنگ و درخشش داشت، تنها چیزی که برایشان از هر چیز دیگری بیشتر اهمیت داشت دین و مذهب و اسلام بود.
و وقتی که این تنها نکته مهم را در خطر دیدند تلاش کردند که ان را با تمام وجود حفظ کنند و وقتی که دیدند رژیم برایش این نکته ها مهم نیست بر رژیم شوریدند و با آن به جنگ و رویارویی پرداختند و جلوی آن ایستادند.
بسیاری از آن ها مهندسی و پزشکی و فیزیک و شیمی را آموخته بودند و خوب هم می دانستند ولی برایشان «مهم» نبود. پیشرفت ایران و ثروتمندشدن ان هم برایشان اهمیت چندانی نداشت چیزی که برایشان مهم بود دین و مذهب بود این تنها چیزی بود که باورشان را شکل میداد.
یکشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۹۷
استاد محمد جواد طباطبایی : "تاریخ جهان با ایران آغاز میشود"
"تاریخ جهان با ایران آغاز میشود"
اندیشه سیاسی در ایران سابقهای ندارد
ایرانشهری یعنی تداوم اندیشه ایرانی در دوره اسلامی
تعبیر «ایران» جعل رضاشاه نیست
نژاد در شاهنامه مطلقا به معنای بیولوژیک امروز نیست
دانشگاه ما دانشگاه ملی نیست
مفاهیم از سیر تاریخ اخذ شدهاند و مجعول نیستند
شاهنامه داشتن مستلزم ملت بودن است
دولت تبلور مناسبت یک ملت است
مخالفت با ایرانشهری به جریانهای گریز از مرکز باز میگردد
ایران، نخستین دولت جهان
دوشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۹۷
دوشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۹۷
دلسوزی
شنبه، تیر ۲۳، ۱۳۹۷
۲۱ سال
و دوران روحانی ( برگشت به اصلاحات، برجام .. . ) گذشتیم.
پیش از ان هم «جنگ جنگ تا رفع فتنه در جهان» و دوران خودکفایی و دوران قدرت و زوال «آرشیتکت اقتصادی ایران» آقای رفسنجانی گذشتیم.
۴۰ سال گذشته، همه ما خاطرات تلخ و بد و تلخ تری داریم. یادتان می آید که قرار بود
بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر
بار دگر روزگار چون شکر آید ؟
وزیر خارجه قبلی آمریکا رِکس تیلرسون یک صحبت جالبی کرد او گفت :
"Is this going to be the way it is for the rest of our lives and our children’s lives and our grandchildren’s lives? We’ve never had that conversation.”
آیا این وضع ( نبود رابطه بین آمریکا و ایران ) قرار است برای بقیه زندگی ما و زندگی فرزندان ما و نوادگان ما ادامه داشته باشد ؟ ما هیچ وقت در این باره گفتگو نکردیم.
پرسش من هم همین هست ؟ آیا این وضع قرار است تا آخر عمر ما و اخر عمر بچه های و بچه های بچه های ما ادامه پیدا کند ؟
آیا هیچ لحظه ای، روزی سالی نخواهد رسید که ما بگوییم نه ! نه دیگر بس است ! دیگر از زیر دست بودن و فقیر بودن و جهان سومی بودن و افتخار به گذشته و اقسوس به حال و نا امیدی نسبت به آینده خسته شده ایم.
آیا نباید در زندگی یک ملت و یک کشور که روزگاری یک ابر قدرت اقتصادی، صنعتی و فرهنگی و هنری بوده، یک روزی برسد که به جای زیستن برای یک لقمه نان، به زیستن در جایگاه شایسته خود بیاندیشد ؟
جمعه، تیر ۲۲، ۱۳۹۷
به سوی شایسته سالاری بخش ۱
پنجشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۹۷
وقتی عاقلها کاری نمیکنند ....
اگر بلند شدی و شوخی خودت را کردی و کسی نخندید چه ؟
اگر ایستادی و داد خودت را زدی و همه جوری رفتار کردند که انگار تنه درختی هستی که مزاحم راهشان شده ای چه؟
وضعیت کنونی وضعیتی است که نپذیرفتنی است. نمیتوانی به خودت بگویی که اینهمه فقر، این همه بی عدالتی، این همه خودخواهی، این همه خیانت همین است که باید باشد.
چطور میتوانی ببینی که داد، بیداد میشود و انسانهای شریف مثل زباله پایمال میشوند ؟ چطور میشود زندگی کرد و دید، بیدار شد و شنید، هشیار شد و بویید چطور میشود این درد را لمس کرد و ساکت ماند ؟
چطور می توانی راه را ببینی و آن را از بیراه تشخیص بدهی و باز ببینی که از قصد و بی تعارف بیراهه میروند و بیراهه را نشان می دهند و به بیراهه می برند و خاموش بنشینی و دست روی دست بگذاری ؟
چه کسی بود آن کسی که گفت که خدا از دانایان پیمان گرفته که در برابر گرسنگی مظلوم و سیری ظالم ساکت نشنینند ؟
از طرفی دیگر، چکار کنی وقتی یکی هستی از هفتاد هزار هزار انسان سرگردان ؟
وقتی کسی نیستی وقتی کاره ای نیستی و باز می بینی آنها که کسی هستند و کاره ای، کاری نمیکنند ؟
چکار کنی وقتی نه تنها کاری نمیکنند،که اگر قد بلند کنی، پتک هایشان را برمی دارند و به سویت می آیند تا برت گردانند؟
یادم می آید که یک روز بارانی، به یک مناسبتی، یک گزارشگر رادیویی از دختری جوان درباره یک انسان خوب پرسید. نظر آن دختر جوان این بود که تجربه نشان داده خوب ها هم شکست می خورند. حالا کار نداریم که چه رگ های گردنی متورم شد از این نظر بی گناهِ بی آزار و آن که به قشری بودن دیگران ایراد میگرفت، قشری ترین واکنش ممکن را نشان داد.
برگردیم به حرف آن خانم، بله خوب ها هم شکست می خورند در واقع به تازگی به نظر میرسد خوب ها همیشه شکست می خورند، خوب ها همیشه تاوان خوبیشان را می دهند.
گاهی مجبور میشوی از خودت بپرسی، آیا نمیشود که آن خدای خوبی که خودش چه مژده ها داد که خوبی پیروز خواهد شد، یک بار هم که شده یک آدم خوبِ خوبِ از خود گذشته را به پیروزی برساند، بلکه دل صاحب مرده ما گرم بشود به کورسوی شعله یک شمعی در این ظلمات عظما.
حالا ما نمیگوییم که نویسنده این مقاله از آن ادمهای «خوب» است. ولی انقدر است که «می خواهد» خوب باشد. مگر خواستن چه عیبی دارد ؟ خواستن که چیزی نیست که بتواند حمل بر خودستایی بشود.
خدایا خودت عاقبت همه ما را ختم به خوبی کن ! آمین.
پنجشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۹۶
ایرانی که در اختلافات سیاسی وجناحی غرق شده است
این یادداشت از یکی از دوستان است.
شنبه، مهر ۰۸، ۱۳۹۶
ایزدستان
ایران را چند پاره کردند، بعد از انکه سلطه امپراطوری اعراب و عثمانی به سر امد از دل اینها کشورهای عراق و سوریه درآمد. هر کدام از این کشورها هم هنوز چند مذهبی و چند قومی و چند زبانی هستند.
اکنون که می خواهند عراق را تجزیه کنند، قرار است از دل عراق کردستان را به صورت یک کشور ساختگی جدید دربیاورند.
ولی مشکل حل نشده، و نخواهد شد. کردستان جدید هم یک کشور چند مذهبی، چند قومی و چند زبانی خواهد بود.
آنهایی که امروز می گویند، عراق و ایران باید به حق تعیین سرنوشت کردها احترام بگذارند آیا فردا که تُرکمن ها و ایزدی ها بخواهند کشور خودشان را داشته باشند آیا کردها حاظر هستند که به حق تعیین سرنوشت ترکمن ها و ایزدی ها احترام بگذارند ؟
آنها که میگویند که عراق باید اجازه بدهد کردستان تشکیل شود، آیا فردا به کردستان خواهند گفت ، که کردستان باید بگذارد ترکمن آباد، و ایزدِستان هم تشکیل شود ؟
آیا کردستان خواهد گذاشت که تجزیه شود؟ یا پیشمرگ های کرد، سر ترکمن ها و ایزدی ها را از بدن جدا خواهند کرد ؟
کی می خواهند بفهمند که کشورسازی مشکل چند قومی و چند زبانی و چند مذهبی بودن را حل نمیکند؟ کی می خواهند بفهمند که راه حل این مشکلات تنها همراهی، همفکری ، همکاری ، مهربانی و همزیستی در کنار هم و زیر چتر یک حکومت یکپارچه با ، یک فرماندهی، یک نیروی نظامی، یک پول ، یک کشور و یک دولت است ؟
یکشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۹۶
آفرینش ۲
آفرینش
گر ویدال
جلوی در اُدیون، توسیداد جلوی من را گرفت. توسیداد مرد آرام و میان سالی است که رهبری گروه محافظه کارها را از زمانی که پدر زن معروفش سیمون مرد، به عهده گرفته است. در نتیجه او تنها رقیب پریکِل رهبر حزب مردمسالار است.
برچسب های سیاسی اینجا ناپرسونند ( نادقیقند) رهبران هر دو حزب درواقع اشرافی گرایند اما برخی از اشرافی ها چون سیمون جانب زمینداران ثروتمند را می گیرند، و برخی دیگر چون پریکِل با مردم عوام محل نرد مهر می بازند، این پریکل انجمن بدنام مردم لات محل را قدرت بخشیده، در ادامه کارهای آموزگار سیاسی خود ایفیالِت که یک رهبر سیاسی تندرو بود که ده دوازده سال پیش به گونه اسرارآمیزی به قتل رسید.
طبیعی بود که محافظه کار ها مقصر قتل شناخته شدند. اگر کار آنها بوده باید به آنها تبریک گفت، هیچ گروهی از مردم لات را نباید در مقام تصمیم گیری برای یک شهر گذاشت، تا چه رسد به یک امپراطوری.
به یقین اگر پدر من از یونان و مادر من از ایران بود ( به جای وارون این ) من باید عضو حزب محافظه کار میشدم، حتا اگر آن حزب همواره باید از ایران انگیزه ای برای ترساندن مردم می ساخت.
با اینکه این سایمون همیشه اسپارتا ها را دوست می داشت و از ما متنفر بود، من دوست داشتم که او را از نزدیک می شناختم.
همه در اینجا می گویند که خواهرش اِلپینیس در شخصیت و منش بسیار به او ماند، او زنی ستودنی و از دوستان وفادار من است.
این دموکریت با احترام به من میگوید که از موضوع خارج شدم و من به او یادآوری میکنم که بعد از آنهمه ساعت که به حرفهای هرودوت گوش کردم، دیگر نمی توانم با یک منطقی از یک موضوع به موضوع مرتبط دیگر بروم. این هرودوت مثل پرنده ای که از این شاخه به آن شاخه می پرد می نویسد، من هم از او پیروی میکنم.
توسیداد در صحن اودیون به من گفت : «گمان کنم یک رونوشت از هر چه اینجا شنیدیم به شوشه فرستاده خواهد شد»
من با بی حوصلگی گفتم چرا نه ؟ شاهنشاه بزرگ از داستان های شگفت انگیز خوشش می آید، او به قصه های افسانه ای علاقه دارد.
به نظر می امد که این جمله را با بی تفاوتی کامل نگفته بودم چون انگار که توسیداد و گروهی از محافظه کاران که آنجا بودند خوششان نیامد.
رهبران حزب ها در اتن از ترس کشته شدن کمتر تنها در بیرون میگردند، دموکریت به من می گوید که هر گاه او گروهی از مردان پر سروصدا را می بیند که در مرکز آن یک «پیاز کلاه خود دار» یا یک «ماه نارنجی» ایستاده اند، اولی پریکل است و دومی همیشه توسیداد. میان پیاز کلاه دار، و ماه نارنجی، شهر به گونه آزاردهنده ای تقسیم شده است.
امروز روز ماه نارنجی بود، به یک دلیلی پیاز کلاه دار در مراسم خواندن حاظر نشده بود. آیا می تواند دلیل این غیبت این باشد که پریکل از نحوه پخش صدا در اودیون شرمسار است؟ ولی من فراموش کردم که شرم، احساسی است که برای آتنیان شناخته شده نیست.
بخش سوم
جمعه، مرداد ۱۳، ۱۳۹۶
بهتر است.
با صدای بوسه ها آهنگ سازی بهتر است | با دل خونین سحرگه عشق بازی بهتر است |
ور تو آیی و به اشعارم بنازی بهتر است | بهتر آن باشد کنون من شعرها سازم ز شوق |
هر سحر ویرانه دل را باز سازی بهتر است | گر تو ویرانم کنی هر شب به یک لبخندِ خوش |
آهن دل را به چشمانت گدازی بهتر است | هر زمان از چشم تبدارت بیافشانی شرر |
بعد از آن بر نعش بی جانم بتازی بهتر است | گر بیایی و جداگردانی ام سر عیب نیست |
گر نگهداری به دل از عشق رازی بهتر است | ور بگویی سر عشق جان گدازم را به شهر |
پنجشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۹۶
بیایید یک .... بسازیم !
جایی که همه چیز شُدَنی است، جایی که به «ناممکن» می خندد، جایی که به کسی «احترام» نمی گذارد، و تنها «بزرگ» ما، ارزشهایی چون دانشجویی، کنجکاوی و نوآفرینی هستند. جایی که کسی استاد نیست، همه دانشجو هستند.
جایی که پرسیدن به خودی خود زیباست، و پژوهیدن به خودی خود ارزشمند است، پاسخ پرسش هایت را خودت باید پیدا کنی، جعبه سیاه نیست، جعبه سپید هم نیست، ماشین نیست، که چیزی به آن بدهی و چیزی از آن بگیری،
گستره «امکان» هاست، سفره همیشه پهن فرصت هاست.
جایی است برای آینده، نه گنجینه ای برای گذشته، دروازه ای است همیشه باز، کتابخانه باز، آزمایشگاه باز، کارگاه باز، جایی است برای در دسترس بودن، دستان تو دیگر کوتاه نیست، بزرگترین کتابخانه دنیا، جایی برای بودن، باشگاهی برای همه کسانی که به دنبال ساختن آینده ای نو برای خودشان و دیگران هستندد. آزادی که بروی، بدوی، بخزی، پرواز کنی، شیرجه بروی،
یکشنبه، آبان ۲۳، ۱۳۹۵
ایران پیشرفته، توسعه یافته، ثروتمند، بزرگ
جمعه، شهریور ۰۵، ۱۳۹۵
کارواژه سازی
درباره من
- paymane
- Read my notes here, you'll know all you need to know.